کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مَهنورد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) navard ۱. وسیلهای چوبی یا پلاستیکی و استوانهشکل که با آن خمیر را پهن و صاف میکنند؛ وردنه.۲. میل یا چوب استوانهشکل که در ماشینهای مختلف دور خود میچرخد یا چیزی دور آن پیچیده میشود.۳. (بن مضارعِ نوردیدن و نَوَشتن) = نوردیدن۴. طیکننده (در ت...
-
مه
فرهنگ فارسی عمید
(حرف) [پهلوی: ma] [قدیمی] ma نه: ( سر تاجداران فروشم به زر / که مه تخت بادا، مه تاج و مه فر (فردوسی: ۱/۱۳۳)، ( کآن فلانی یافت گنجی ناگهان / من همان خواهم مَه کار و مَه دکان (مولوی: ۲۲۱).
-
مه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] mah = ماه
-
مه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: mai] me ماه پنجم سال میلادی بین آوریل و ژوئن.
-
مه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (هواشناسی) meh بخاری که گاهی در هوای بارانی و مرطوب تولید میشود و فضا را تیره میکند؛ بخار آب پراکنده در هوای نزدیک زمین؛ میغ؛ نزم.
-
مه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: meh، مقابلِ کِه] [قدیمی] meh بزرگ.
-
آب نورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ābnavard دریانورد؛ ملاح.
-
آسمان نورد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ās[e]mānnavard هوانورد؛ هواپیما.
-
بیابان نورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) biyābānnavard انسان یا حیوانی که در بیابانها میگردد؛ بیابانگرد.
-
گردون نورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] gardunnavard ۱. گردونپیما؛ فلکپیما؛ آسماننورد.۲. آنکه در آسمان حرکت کند.
-
گریوه نورد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] garivenavard آنکه بهچابکی و تندی از گریوه عبور کند.
-
کوه نورد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kuhnavard ۱. کسی که بتواند از قسمتهای سخت کوه عبور کند و به قلۀ آن بالا برود.۲. (اسم، صفت) ورزشکاری که در کوهنوردی مهارت دارد.
-
گیتی نورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] gitinavard = جهانگرد
-
جهان نورد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] jahānnavard جهانگرد؛ سیاح.
-
راه نورد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹رهنورد› [قدیمی] rāhnavard = رهنورد