کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مَرَدَّ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: mart] mard ۱. [مقابلِ زن] انسان نر؛ جنس نرینه از انسان.۲. [مجاز] شخص شجاع و دلیر.۳. شخص؛ انسان.۴. شوهر؛ زوج.۵. [مجاز] جوانمرد.۶. [مجاز] کسی که شایستگی انجام کاری را دارد.〈 مردومردانه: [مجاز] با شجاعت و دلیری.
-
مرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مردّ] [قدیمی] marad[d] بازگشت.
-
پاکیزه مرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pākizemard ۱. مرد پاکدامن؛ پاکمرد.۲. صالح.
-
پیره مرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) piremard پیرمرد؛ مرد پیر؛ مرد سالخورده.
-
نیک مرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) nikmard مرد خوب؛ مرد نیکوکار.
-
هفت مرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹هفتمردان› haftmard ۱. (تصوف) هفتدسته مردان خدا: ◻︎ گردنکش هفتچرخ گردان / محراب دعای هفتمردان (نظامی۳: ۳۶۹).۲. [قدیمی] اصحاب کهف؛ هفتتنان.۳. [قدیمی] حضرت محمد و خلفای راشدین و حسنین.
-
دانشی مرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dānešimard دانامرد؛ مرد دانشمند؛ مردی از اهل علم و دانش: ◻︎ ایا دانشیمرد بسیارهوش / همه چادر آزمندی مپوش (فردوسی: ۱/۳۱۵).
-
سره مرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] saremard ۱. مرد برگزیده.۲. جوانمرد.۳. [مجاز] بیریا.
-
واژههای همآوا
-
مرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: mart] mard ۱. [مقابلِ زن] انسان نر؛ جنس نرینه از انسان.۲. [مجاز] شخص شجاع و دلیر.۳. شخص؛ انسان.۴. شوهر؛ زوج.۵. [مجاز] جوانمرد.۶. [مجاز] کسی که شایستگی انجام کاری را دارد.〈 مردومردانه: [مجاز] با شجاعت و دلیری.
-
مرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مردّ] [قدیمی] marad[d] بازگشت.
-
جستوجو در متن
-
مردک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ مرد] mardak مرد کوچک؛ مرد پست و حقیر.
-
ناکدخدا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹ناکتخدا› [قدیمی] nākadxodā مرد زننگرفته؛ مرد بیزن.
-
پیرمرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pir[e]mard مرد پیر؛ مرد سالخورده و کهنسال.