کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مَجْمَعَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مجمع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مجامع] [مجاز] majma' جای جمع شدن؛ محل اجتماع؛ انجمن.
-
مجمع الجزایر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مجمعالجزائر] (جغرافیا) majma'oljazāy(')er چند جزیره که میان دریا نزدیک به هم واقع شده باشند.
-
واژههای همآوا
-
مجمع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مجامع] [مجاز] majma' جای جمع شدن؛ محل اجتماع؛ انجمن.
-
جستوجو در متن
-
مجامع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مَجمع] majāme' = مجمع
-
استه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] 'aste = هسته: ◻︎ کسی بیعیب نَبوَد در زمانه / رطب را استه باشد در میانه (ابوالمثل: مجمعالفرس: استه).
-
بلغاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بلغاق› [قدیمی] bolqāk فتنه؛ آشوب؛ شور و غوغای بسیار: ◻︎ مرا چون زلف تو تشویش از آن است / که چشمت در جهان افکند بلغاک (ابنیمین: مجمعالفرس: بلغاک)، ◻︎ به گیتی گشت بلغاکی پدیدار / که مردم در زمین در رفت چون مار (امیرخسرو: مجمعالفرس: بلغاک).
-
آجل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ājo(a)l = آروغ: ◻︎ بسته دائم دهان خود از بخل / کز گلو برنیایدش آجل (؟: مجمعالفرس: آجل).
-
اردی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ اردیبهشت] [قدیمی] 'ordi = اردیبهشت: ◻︎ دی و اردی و بهمن و فروَدین / همیشه پُر از لاله باشد زمین (فردوسی: مجمعالفرس: اردی).
-
ارس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: ars] ‹آرس› [قدیمی] 'ars اشک: ◻︎ ز آهم بُوَد یک شراره درخش / اَرَس بود اَرس مرا مایهبخش (فریدالدهر: مجمعالفرس: ارس).
-
اشناب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] 'ašnāb = شنا: ◻︎ زمین را خون چنان غرقاب میکرد / که ماهی در زمین اشناب میکرد (عطار: مجمعالفرس: اشناب).
-
اشنوشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شنوسه، اشنوسه، شنوشه، ستوسه، ستوسر› (پزشکی) [قدیمی] 'ošnuše = عطسه: ◻︎ دَماغ خشک او اشنوشهٴ تر / چو آرد گوش گردون را کند کر (سراجالدین راجی: مجمعالفرس: اشنوشه).
-
استوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: astobān] ‹ستوان› [قدیمی] 'ost[o]vān = استوار: ◻︎ پذیرفتیم و در دین استوانیم / بهجز پیغمبر پا کش ندانیم (زراتشتبهرام: مجمعالفرس: استوان).
-
اوستام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹استام› [قدیمی] 'ustām ۱. = ستام۲. اعتماد: ◻︎ بهافزای خوانند او را به نام / هم از نام و کردار و هم اوستام (ابوشکور: مجمعالفرس: اوستام).۳. (صفت) معتمد؛ معتبر.