کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موی شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تجعد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taja''od ۱. پیچپیچ شدن موی سر.۲. پیچیده شدن موی.
-
فراخیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] farāxidan ۱. راست شدن موی در بدن.۲. از هم جدا شدن.۳. فراخ شدن.
-
تفسخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tafassox ۱. قطعهقطعه شدن؛ ریزهریزه شدن.۲. زایل شدن موی از پوست.
-
شیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شَیب] [قدیمی] šeyb سفید شدن موی سر؛ سپیدی موی؛ پیری.
-
اقشعرار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eqše'rār موی بر بدن راست شدن؛ سیخ شدن موهای بدن و در هم کشیده شدن پوست از ترس یا سرما یا علت دیگر.
-
مشیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] mašib ۱. پیر شدن؛ سفید شدن مو.۲. پیری و سفیدی موی.
-
فراخه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] farāxe راست شدن موی بر اندام از لرزه و ترس.
-
اضطرام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ezterām ۱. افروخته شدن آتش؛ زبانه زدن آتش.۲. فرارسیدن پیری؛ سفید شدن موی.
-
وز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) ‹وزوز› vez صدای پشه یا مگس.〈 وز کردن: (مصدر لازم) [عامیانه] درهم و برهم شدن موی سر؛ ژولیده شدن.
-
قرع
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر) [عربی] [قدیمی] qara' ۱. ریختن موی سر؛ کچل شدن.۲. کچلی.
-
باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bāz ۱. [مقابلِ بسته] ویژگی پنجره، در، روزنه، و مانندِ آن که امکان ورود و خروج از آن وجود داشته باشد؛ گشوده.۲. بدون پوشش: زخم باز.۳. [مجاز] در حال کار و فعالیت: مغازهها باز بود.۴. گسترده؛ بدون مانع: دشتهای باز.۵. با فاصلۀ زیاد از هم: دستهای ب...
-
رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rōd] ‹روی› ru ۱. رخ؛ چهره؛ رخسار؛ صورت.۲. [مقابلِ پشت] سطح و طرف بیرون چیزی.۳. [عامیانه، مجاز] بیپروایی؛ گستاخی: عجب رویی داری!.۴. [عامیانه، مجاز] حیا.۵. وجه؛ شکل: ◻︎ چو دریای جوشان زمین بردمید / چنان شد که کس روی هامون ندید (فردوسی: ۴...