کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
موم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) mum مادهای زردرنگ که زنبورعسل تولید میکند و از آن برای خود لانه میسازد؛ تفالۀ عسل که پس از تصفیۀ عسل باقی میماند.
-
جستوجو در متن
-
مومین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به موم) [معرب. فارسی] [قدیمی] mumin تهیهشده از موم؛ مومی.
-
مشمع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mošamma' ۱. شمعآلود.۲. مومآلوده.۳. پارچه یا چیز دیگر که با شمع یا موم آلوده شده باشد.
-
شماله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šamāle ۱. شمع؛ موم.۲. نوعی برنج.
-
ختام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] xetām ۱. پایان؛ انجام؛ آخر.۲. [قدیمی] آنچه با آن جایی یا چیزی را لاک و مهر میکنند، مانند موم و لاک.
-
نخل بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] naxlband کسی که از موم یا کاغذ گل و درخت مصنوعی درست کند: ◻︎ همه نخلبندان بخایند دست / ز حیرت که نخلی چنین، کس نبست (سعدی۱: ۱۷۴).
-
سقز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سکز› (زیستشناسی) saqqez مادۀ صمغی چسبناک که از تنۀ درخت بنه گرفته میشود و از آن اسانسی بهدست میآید که از مخلوط آن با موم لاک درست میکنند.
-
پارافین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: paraffine] (شیمی) pārāfin جسمی موممانند، سفید و نیمشفاف، بیبو، و بیطعم که از روغنهای سنگین نفت بهدست میآید و در ساختن برخی از داروها، لوازم آرایشی و شمعسازی به کار میرود.
-
زنبور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: زُنبور، جمع: زَنابیر] (زیستشناسی) zambur حشرۀ کوچکی از راستۀ نازکبالان؛ چهار بال نازک و نیش زهرآلود.〈 زنبور عسل: (زیستشناسی) مگس انگبین؛ نوعی زنبور کوچک به رنگ زرد یا قهوهای که موم و عسل تولید میکند؛ منج؛ منگ؛ کبت.
-
شمع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] šam' ۱. موم؛ مادهای که از مخلوط پیه، آهک و اسیدسولفوریک میسازند و میان آن برای روشن کردن فتیله قرار میدهند.۲. وسیلهای است در موتور اتومبیل که در سرسیلندر قرار دارد و بهوسیلۀ آن جرقه به داخل سیلندر زده میشود و گاز منفجر میگرد...
-
نخل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] naxl ۱. (زیستشناسی) از درختان گرمسیری با تنۀ استوانهای و بیشاخه و برگهای بزرگ و دارای بریدگیهای عمیق؛ درخت خرما.۲. [قدیمی] تابوت.۳. [قدیمی] عماری.۴. [قدیمی] آرایش تابوت مرده.۵. [قدیمی] گل یا درخت مصنوعی که از موم یا کاغذ درست کنند.
-
خاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xāre ۱. (زمینشناسی) = خارا: ◻︎ ز روی دوست مرا چون گل مراد شکفت / حوالهٴ سر دشمن به سنگ خاره کنم (حافظ: ۷۰۰)، ◻︎ به دندانمزد از او خواهم قمیصی / اگر اطلس بُوَد یا خاره یا خز (سوزنی: لغتنامه: خاره).۲. پتکی که آهنگران با آن آهن بر روی س...
-
زر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: zar] (شیمی) zar = طَلا〈 زر جعفری: [قدیمی] زر خالص منسوب به جعفر برمکی؛ زر خالص؛ زر بیغش. Δ گویند پیش از جعفر زر قلب سکه میزدند و چون او به وزارت رسید دستور داد از زر خالص سکه بزنند: ◻︎ گر همه زرّ جعفری دارد / مرد بیتوشه بر...