کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مولوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مولوی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به مولیٰ) [عربی: مَولویّ] ‹مولویه› mo[w]lavi ۱. مربوط به ولایت.۲. (اسم) (تصوف) = مولویه۳. (اسم) (تصوف) عنوان شیخهای متصوفه و علمای روحانی.۴. (اسم) [قدیمی] نوعی کلاه دراز یا عمامۀ کوچک: ◻︎ ساقی مگر وظیفهٴ حافظ زیاده داد / کآشفته گشت...
-
جستوجو در متن
-
مثنوی خوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] masnavixān کسی که مثنوی مولوی را با آهنگ خوش بخواند.
-
استانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹ایستانیدن› [قدیمی] 'estānidan = ایستاندن: ◻︎ مَرکب استانید و پس آواز داد / آن سلام و آن امانت باز داد (مولوی: ۱۰۰).
-
استن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'oston = ستون: ◻︎ استن این عالم ای جان غفلت است / هوشیاری این جهان را آفت است (مولوی: ۱۱۸).
-
امیدلیس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'om[m]idlis آنکه بیهوده خود را به چیزی یا کسی امیدوار کند: ◻︎ گفت: او را و دوصد امیدلیس / تو به من بگذار این بر من نویس (مولوی: ۵۷۰).
-
اولیا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اَولیاء، جمعِ ولیّ] 'o[w]liyā = ولی۲: ◻︎ اولیا اطفال حقاند ای پسر / غایبی و حاضری بس باخبر (مولوی: ۳۳۹).
-
آمادگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'āmādegi آماده و مهیا بودن: ◻︎ آن جهان صورت شود آن مادگی / هرکه در مردی ندید آمادگی (مولوی: ۹۲۰).
-
قنق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹قونوق› [قدیمی] qonoq مهمان: ◻︎ صوفیای میگشت در دور افق / تا شبی در خانقاهی شد قنق (مولوی: ۲۰۰).
-
کلان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کلو› kalān بزرگ؛ گنده؛ تناور: ◻︎ گفت میترسیدم ای مرد کلان / خود همان آمد همان آمد همان (مولوی: ۸۲۲).
-
چالیش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [ترکی] [قدیمی] čāliš = چالش: ◻︎ این نظر با آن نظر چالیش کرد / ناگهانی از خرد خالیش کرد (مولوی: ۴۴۶).
-
تسخر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: تَسَخُّر] [قدیمی] tasxar ریشخند؛ استهزا: ◻︎ گر لطیفی زشت را در پی کند / تسخری باشد که او بر وی کند (مولوی: ۱۹۸).
-
تلاق
فرهنگ فارسی عمید
[عربی: تلاقی] [قدیمی] talāq = تلاقی: ◻︎ عشق صورتها بسازد در فراق / نامصور سر کند وقت تلاق (مولوی: ۸۰۶).
-
غذی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی، مُمالِ غِذاء] [قدیمی] qezi =غذا: ◻︎ تا غذی گردی بیامیزی به جان / بهر خواری نیست این امتحان (مولوی: ۴۹۷).
-
غره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] qorre = غُرّش: ◻︎ غرهای کن شیروار ای شیر حق / تا رَوَد آن غره بر هفتمطبق (مولوی: ۶۵۴).