کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موقعیت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
توپوگرافی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر، اسم) [فرانسوی: topographie] (زمینشناسی) topog[e]rāfi نقشهبرداری از موقعیت طبیعی، محلی، یا ناحیهای با شرح چگونگی آن.
-
مشکل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: مشاکل و مشکلات] ‹مشکله› moškel ۱. امر یا موقعیت سخت و دشوار.۲. پوشیده؛ درهم.
-
افول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'oful ۱. غروب کردن.۲. پنهان شدن.۳. ناپدید شدن ستاره.۴. [مجاز] از دست رفتن موقعیت.
-
گردن کلفت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] gardankoloft ۱. آنکه گردنی ستبر دارد؛ ستبرگردن.۲. [مجاز] قوی؛ نیرومند.۳. [مجاز] دارای موقعیت ممتاز اجتماعی؛ بانفوذ.
-
بزنگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bezangāh ۱. جای زدن.۲. [عامیانه] موقعیت حساس یا مناسب: سر بزنگاه پیدایش شد.۳. [مجاز] آن قسمت از نظم یا نثر که شاعر و نویسنده مطلب و مقصود خود را در آنجا بیان کند.
-
کلید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [یونانی] kelid ۱. وسیلهای فلزی برای باز کردن قفل.۲. وسیلهای برای وصل یا قطع کردن جریان برق.۳. [مجاز] هر چیزی که به شخص برای حل مشکلش کمک کند: کلید مشکلت اینجاست.۴. پاسخهای درست به پرسشهای چهارگزینهای و مانند آن.۵. (موسیقی) علامتی در ابتدای...
-
حساس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] hassās ۱. کسی که سریعاً از اعمال دیگران ناراحت میشود.۲. ویژگی چیزی که سریعاً در برابر عوامل بیگانه عکسالعمل نشان میدهد.٣. [مجاز] مهم: موقعیت حساس.٤. دارای گیرایی قوی: شامهٴ حساس.
-
حالی
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [مٲخوذ از عربی، مُمالِ حالاً] [قدیمی] hāli ۱. بهمحض اینکه.۲. درحال؛ درساعت؛ دردم؛ دروقت: ◻︎ در آن مجلس که او لب برگشادی / نبودی تن که حالی جان ندادی (نظامی۲: ۲۱۵)، ◻︎ گرفتند حالی جوانمرد را / که حاصل کن این سیم یا مرد را (سعدی۱: ۸۵).۳. اکنون؛...
-
زدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: žatan, zatan] zadan ۱. چیزی را با فشار و به طور ناگهانی به جایی کوبیدن: تخم مرغ را زد به دیوار.۲. (مصدر لازم) وارد کردن فشار یا ضربه به چیزی: زد توی سر خودش.۳. [عامیانه، مجاز] نصب کردن؛ چسباندن: تابلو را به دیوار زدم.۴. وارد کردن...
-
جا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: giyāk] ‹جای› jā ۱. محل.۲. هر قسمتی از فضا یا سطح که کسی یا چیزی در آن قرار بگیرد.۳. منزل.۴. اثر باقیمانده از چیزی بر روی یک سطح: جای مُشت.۵. بستر: جا تَر است و بچه نیست.۶. جانشین؛ عوض؛ ازا: ◻︎ اگر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست / حرا...