کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موصوف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
موصوف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: مَوصوف] mo[w]suf ۱. وصفشده؛ ستودهشده.۲. (ادبی) در دستور زبان، کسی یا چیزی که دارای صفتی است.
-
جستوجو در متن
-
اتصاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ettesāf دارای صفتی شدن؛ به صفتی موصوف شدن.
-
ثواقب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمعِ ثاقب] [قدیمی] savāqeb روشن؛ درخشان. Δ در معین مفرد برای موصوف جمع به کار میرود.
-
الغاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'elqāz ۱. سخن سربسته گفتن.۲. (ادبی) در بدیع، چیستان گفتن.۳. اشاره به سوی موصوف مجهولی با بیان صفات او یا با قلب، تصحیف، و تبدیل کلمات.
-
تفریق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: تفاریق] tafriq ۱. (ریاضی) کم کردن عدد کوچکتر (مفروق) از عدد بزرگتر (مفروقٌمنه).۲. (ادبی) در بدیع، جدا کردن دو موصوف از یکدیگر و دربارۀ هرکدام حکمی کردن، مانندِ این شعر: من نگویم به ابر مانندی / که نکو ناید از خردمندی ـ او ...
-
صفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صفة، جمع: صفات] sefat ۱. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که بیانگر حالت، چگونگی، مقدار، یا تعداد اسم است.۲. شاخصه؛ ویژگی؛ ممیزه.٣. (صفت) مانند؛ مثل (در ترکیب با کلمۀ دیگر): گداصفت، سگصفت.٤. (اسم مصدر) وصف خداوند با نامهای مخصوص.٥. [عامی...