کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موج موج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
موجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: موجَة، جمع: موجات] [قدیمی] mo[w]je یک موج؛ موج.
-
تیار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] tayyār موج؛ موج دریا.
-
خیزاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xizāb موج آب.
-
امواج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مَوج] 'amvāj = موج
-
تموج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tamavvoj ۱. موجدار شدن.۲. موج زدن آب.
-
موجان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] mavajān اضطراب و موج زدن دریا؛ موجدار شدن دریا.
-
کولاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] kulak ۱. طوفان.۲. موج دریا.
-
عباب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'obāb ۱. سیل عظیم.۲. موج دریا.
-
شترک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اشترک› [قدیمی] šotorak ۱. [مصغرِ شتر] شتر کوچک؛ شتربچه.۲. خیزاب؛ موج دریا.
-
میکروویو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: micro wave] (فیزیک) mikroveyv موج بسیارکوتاه مغناطیسی که در بعضی وسایل ارتباطی و مخابراتی از آن استفاده میشود.
-
آبخوست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آبخست› [قدیمی] 'ābxo(a)st = جزیره: ◻︎ تنیچند از موج دریا برست / رسیدند نزدیکی آبخوست (عنصری: ۳۵۲).
-
حدب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] hadab ۱. زمین بلند؛ زمین مرتفع.۲. تپه.۳. موج آب.
-
بون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bun = بن: ◻︎ موج کریمی برآمد از لب دریا / ریگ همه لاله گشت از سر تا بون (دقیقی: ۱۰۴).
-
فلوئورسانس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [فرانسوی: fluorescence] ‹فلورسانس› (فیزیک) felu'ursāns, felo'orsāns خاصیت بعضی اجسام که با تابانیدن نور به آنها نوری مرئی با طول موج بلند تولید کنند.
-
اشترک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ اشتر] ‹شترک› [قدیمی] 'oštorak ۱. شتر کوچک؛ شتربچه.۲. خیزآب؛ موج دریا: ◻︎ روان شد سپاه پرآشوب سیل / در آن اشترک اشتران خیلخیل (هاتفی: لغتنامه: اشترک).