کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مواج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مواج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mavvāj بسیارموجزننده؛ پرموج.
-
جستوجو در متن
-
ملتطم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moltatem موّاج و خروشان.
-
زخار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] zaxxār ۱. بسیارپر؛ لبریز.۲. پرآب؛ مواج.
-
جوشان
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ جوشاندن و جوشانیدن) jušān ۱. = جوشاندن۲. (صفت) در حال جوشیدن؛ جوشنده: کتری جوشان.۳. (صفت) [مجاز] موّاج؛ متلاطم: چشمهٴ جوشان.۴. (صفت) [قدیمی، مجاز] خشمگین.
-
سجع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] saj' ۱. سخن با قافیه گفتن.۲. (اسم) [قدیمی] بانگ کبوتر.۳. [جمع: اَسجاع] (ادبی) در بدیع، آوردن کلمات همآهنگ.〈 سجع متوازن: (ادبی) در بدیع، آوردن کلماتی در آخر جملهها با وزن یکسان، بدون رعایت حرف رَوی، مثل موّاج و نقّاد.&lang...