کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهلت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مهلت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مهلة] mohlat ۱. زمان مشخص برای انجام کاری.۲. (اسم مصدر) = 〈 مهلت دادن۳. [قدیمی] زمان.〈 مهلت خواستن: (مصدر لازم) زمان خواستن؛ فرصت طلبیدن.〈 مهلت دادن: (مصدر متعدی) زمان دادن؛ فرصت دادن.
-
جستوجو در متن
-
استمهال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'estemhāl مهلت خواستن؛ طلب مهلت کردن؛ زمان خواستن.
-
تاجیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ta'jil مهلت دادن؛ مدت معین کردن.
-
تمهیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tamhil ۱. مهلت دادن؛ زمان دادن؛ فرصت دادن.۲. نرمی و مدارا کردن.
-
مهل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] mahl ۱. فرصت؛ مهلت.۲. نرمی و آهستگی.
-
امهال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'emhāl ۱. مهلت دادن؛ زمان دادن؛ فرصت دادن.۲. [قدیمی] سستی و کاهلی.
-
زمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: zamān و عربی، جمع: اَزمِنَة] zamān ۱. وقت؛ هنگام.۲. روزگار؛ عصر.۳. [قدیمی، مجاز] اجل؛ مرگ: ◻︎ تو را خود زمان هم به دست من است / به پیش روان من این روشن است (فردوسی۴: ۲۵۰۴). Δ کلمۀ «زمان» در فارسی و عربی مشترک است و هردو از آرامی م...
-
ایلا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ایلاء] (فقه) 'ilā آن است که مردی قسم بخورد که با زن خود نزدیکی نکند و در آن صورت چهار ماه مهلت دارد که کفاره بدهد و رجوع به زن خود کند وگرنه زن حق دارد شکایت کند و طلاق بگیرد.
-
اجل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: آجال] 'ajal ۱. زمان مرگ؛ مرگ.۲. [قدیمی] نهایت مدت چیزی.۳. [قدیمی] مهلت.〈 اجل معلق: [عامیانه، مجاز] مرگ ناگهانی.
-
فرجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فرجَة، جمع: فُرَج] forje ۱. فرصت پیشآمده بین دو زمان تعیین شده برای انجام کارهای معیّن؛ مهلت.۲. [قدیمی] گشادگی؛ شکاف میان دو چیز.۳. [قدیمی] رخنه؛ شکاف.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] = فَرَج
-
پای دام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پادام› [قدیمی] pāydām ۱. تله؛ دام.۲. نوعی دام که از موی دُم اسب درست کنند و در زمین بگسترانند تا پای پرندگان در آن گیر کند.۳. مرغی که صیاد در کنار دام ببندد تا مرغان دیگر به هوای او در دام بیفتند.۴. [مجاز] هر نوع حیله و نیرنگی که برای فریب داد...
-
زنهار
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [پهلوی: zīnhār] ‹زینهار› zenhār ۱. هنگام تنبیه و تحذیر به کار میرود؛ بپرهیز؛ برحذر باش: ◻︎ زینهار از قرین بد زنهار / و قِنا رَّبنا عذابَالنّار (سعدی: ۱۰۰)، زنهار، دروغ نگو.۲. (اسم) [قدیمی] مهلت.۳. (اسم) [قدیمی] عهد و پیمان.۴. (اسم) [قدیم...