کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منی منی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
زلق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] zalaq خارج کردن منی با دست؛ استمنا.
-
وذی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: وذّی] (زیستشناسی) vazi مایعی که بعد از خروج منی بیرون میآید.
-
احتلام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ehtelām جُنُب شدن در خواب؛ انزال منی در خواب.
-
جنب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] (فقه) jonob کسی که بهواسطۀ انزال منی غسل بر او واجب شده باشد.
-
جلق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] jalq اخراج منی با مالش اعضای تناسلی به دست خود شخص؛ استمنا.
-
مایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] māy(')i ۱. ما بودن.۲. هستی؛ وجود.۳. [مجاز] خودبینی؛ خودخواهی؛ تکبر.〈 ماییومنی: [قدیمی، مجاز] خودبینی؛ خودخواهی؛ تکبر: ◻︎ در بحر مایی و منی افتادهام بیار / می تا خلاص بخشدم از مایی و منی (حافظ: ۹۵۶).
-
انزال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'enzāl ۱. خارج شدن منی از اندام تناسلی زن یا مرد.۲. [قدیمی] فروفرستادن.
-
یوم النفر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹یومالنفور› yo[w]monnafr روز دوازدهم ذیحجّه که حُجاج از منی بهسوی مکه حرکت میکنند.
-
مرغ زبانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] morqzabāni بیهودهگویی: ◻︎ دام نهای دانهفشانی مکن / با چو منی مرغزبانی مکن (نظامی۱: ۴۶).
-
استمنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استمناء] 'estemnā خارج کردن منی از آلت تناسلی خود بدون مقاربت؛ جلق. Δ این عمل در شرع اسلام حرام است.
-
مر
فرهنگ فارسی عمید
(حرف) [قدیمی] mar نشانهای زاید که برای زینت کلام به کار میرفته است: ◻︎ مر او را رسد کبریا و منی / که ملکش قدیم است و ذاتش غنی (سعدی۱: ۳۴).
-
پروستات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: prostate] (زیستشناسی) po(e)rostāt غدۀ کوچک مخروطیشکلی در زیر مثانۀ مردان که مجرای منی از آن عبور میکند و مایع لزج سفیدرنگی را ترشح میکند؛ وذی.
-
میلاو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] milāv ۱. شاگرد: ◻︎ میلاو منی ای فغ و استاد توام من / پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه بستان (رودکی: ۵۲۶).۲. شاگرد دکان.
-
میلاویه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹میلاوه› [قدیمی] milāviye انعامی که به شاگرد میدادند؛ شاگردانه: ◻︎ میلاو منی ای فغ و استاد توام من / پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه بستان (رودکی: ۵۲۶).
-
نفور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] nofur ۱. رمیدن.۲. بیرون رفتن.۳. دور شدن.۴. روان شدن حجاج از منی به سوی مکه.