کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منهدم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منهدم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] monhadem ویران؛ خراب؛ ازهمریخته؛ ویرانشده.
-
جستوجو در متن
-
قلعه کوب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qal'ekub ۱. کوبندۀ قلعه.۲. (اسم) توپی که با آن قلعه را کوبیده و منهدم کنند.
-
ویران
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: avērān، مقابلِ آباد] ‹بیران› virān خراب؛ بایر.〈 ویران کردن: (مصدر متعدی) خراب کردن؛ منهدم ساختن.
-
کن فیکون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] konfayakun ۱. باش پس میباشد.۲. (صفت) [مجاز] سرعت جریان امر الهی.۳. [مجاز] خراب و ویران؛ زیروزبر.〈 کنفیکون شدن: (مصدر لازم) [مجاز] زیروزبر شدن؛ منهدم شدن.
-
پست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) past ۱. [مقابلِ بلند] کوتاه.۲. [مقابلِ بالا] پایین.۳. نشیب.۴. خوار؛ زبون؛ فرومایه.۵. بخیل؛ خسیس.〈 پست شدن: (مصدر لازم)۱. خواروذلیل شدن.۲. [قدیمی] با خاک یکسان شدن؛ منهدم گشتن.〈 پست شمردن: (مصدر متعدی) خواروذلیل پنداشتن؛ حقیر دانستن.&l...
-
باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bāz ۱. [مقابلِ بسته] ویژگی پنجره، در، روزنه، و مانندِ آن که امکان ورود و خروج از آن وجود داشته باشد؛ گشوده.۲. بدون پوشش: زخم باز.۳. [مجاز] در حال کار و فعالیت: مغازهها باز بود.۴. گسترده؛ بدون مانع: دشتهای باز.۵. با فاصلۀ زیاد از هم: دستهای ب...