کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منقش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منقش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] monaqqaš ۱. دارای نقشونگار.۲. رنگآمیزیشده.
-
جستوجو در متن
-
کمخا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کیمخا› [قدیمی] ka(e)mxā جامۀ منقش که با الوان مختلف بافته شده باشد.〈 کمخای خانبالغی: [قدیمی] نوعی جامۀ نفیس منقش که در خانبالغ (نام قدیم پکن) میبافتهاند.
-
سیرمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصحفِ بَهرَمان] [قدیمی] sirmān ۱. یاقوت سرخ.۲. حریر منقش؛ بهرمان.
-
مقرمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مقرمَة] [قدیمی] meqrame پارچۀ رنگین منقَّش که بر روی فرش یا بستر میکشیدهاند؛ بسترآهنگ؛ روفرشی.
-
پرنیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: parnīkān] ‹پرنون، پرنو، پرن› [قدیمی] parniyān نوعی پارچۀ ابریشمی منقش؛ دیبای منقش؛ حریر نازک: ◻︎ چون پرند نیلگون بر روی پوشد مَرغزار / پرنیان هفترنگ اندر سر آرد کوهسار (فرخی: ۱۷۵)، ◻︎ آمد این نوبهار توبهشکن / پرنیان گشت باغ و برزن و ک...
-
خکشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خلشک› xakošk کوزۀ سفالی رنگین و منقش: ◻︎ با مرغ هفترنگ همیماند این خکشک / واندر میانْش بادۀ رنگین به بوی مشک (ابوالخطیر منجم: لغتنامه: خکشک).
-
ساد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مخففِ ساده] [قدیمی] sād بیپیرایه؛ بینقشونگار؛ بیآلایش: ◻︎ برای کسوت خدام درگهش خورشید / ز چرخ گاه منقش طرازد و گه ساد (شمس فخری: مجمعالفرس: ساد).
-
تواسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tevāsi فرش منقش، مانند گلیم و قالی: ◻︎ فکندهست فراش باد بهاری / تواسی الوان ابرکوه و کردر (عبدالقادر نائینی: رشیدی: تواسی).
-
یکرو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ دورو] ‹یکروی، یکرویه› yekru ۱. ویژگی منسوجاتی که فقط دارای یک سطح منقش، طرحدار، رنگی، و قابل استفاده باشند: پارچهٴ یکرو.۲. [مجاز] کسی که ظاهر و باطنش یکی باشد؛ بیریا و مخلص: آدم یکرو.〈 یکرو شدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] بیریا ...