کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منعقد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منعقد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mon'aqed ۱. بستهشده.۲. سفتشده؛ لختهشده: خون منعقد.
-
جستوجو در متن
-
مقاوله نامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] (سیاسی) [منسوخ] moqāvelenāme ۱. پیوندنامه.۲. پیمانی که بین نمایندگان دو دولت منعقد و امضا شود.
-
فیبرین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: fibrine] (زیستشناسی) fibrin مادۀ شبهآلبومین موجود در ترکیب خون که عمل آن منعقد ساختن خون و بهوجود آوردن لخته است.
-
رزین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: résine] rezin ۱. (زیستشناسی) مادهای چسبناک که از تنۀ بعضی درختان خارج و در روی پوست درخت منعقد میگردد و یا بهطور مصنوعی ساخته میشود؛ صمغ.۲. لاستیک روکش چرخ اتومبیل و سایر وسایل نقلیه.
-
صمغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) samq مادۀ چسبناکی که از برخی درختان خارج شده و در روی پوست درخت منعقد میگردد.〈 صمغ عربی: (زیستشناسی) صمغی که از درخت ارژن، نوعی اقاقیا، و بعضی اشجار دیگر بهدست میآید و مصرف دارویی دارد.
-
هموفیلی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: hémophilie] (پزشکی) hemofili نوعی بیماری ارثی که به دلیل فقدان یکی از عوامل منعقدکنندۀ خون ایجاد و باعث خونریزی خودبهخودی داخلی بهویژه در مفاصل و ماهیچهها میشود.
-
ترنجبین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: ترانگبین] ‹ترانگبین، ترنگبین، خارانگبین› (زیستشناسی) taranja(e)bin دارویی شبیه خردهنبات با طعم شیرین که از شیرابه یا شبنمی که بر روی شاخههای گیاهی به نام خارشتر جمع و منعقد میگردد تولید میشود. در طب به عنوان مسهل، مل...
-
لاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) lāk ۱. صمغی سرخرنگ که از بعضی درختان بهدست میآید و غالباً مانند شیره از سرشاخه میتراود و منعقد میگردد و گاهی به درشتی لیمو میشود؛ لک: ◻︎ همیگفت و پیچید بر خشکخاک / ز خون دلش خاک همرنگِ لاک (عنصری: ۳۵۸).۲. جسمی که از ترکیب محلول کربنات...
-
تخمدان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) toxmdān ۱. زمینی که در آن تخم یا دانۀ درختان را بکارند و پس از سبز شدن به جای دیگر انتقال بدهند.۲. عضو بدن حیوانات پستاندار که نطفه در آن منعقد میگردد.۳. هریک از دو جسم کوچک بیضیشکل که در دو طرف رحم وجود دارد و تخمکها (یاختۀ جنس...
-
نهادن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹نهیدن› na(e)hādan ۱. گذاشتن: دست بر دست نهاد.۲. قرار دادن.۳. بستن.۴. عرضه کردن؛ پیش نهادن.۵. [قدیمی] تعبیه کردن؛ نصب کردن؛ کار گذاشتن.۶. [قدیمی] گستردن؛ پهن کردن.۷. [قدیمی] پاشیدن؛ ریختن.۸. [قدیمی] ترتیب دادن؛ برپا کردن.۹. [قدیمی] تسلیم...