کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] man' بازداشتن کسی از کاری یا چیزی.
-
جستوجو در متن
-
حظر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] hazr ۱. باز داشتن؛ منع کردن؛ بازداشتن و منع کردن کسی از چیزی.۲. حرام کردن.
-
ممنوع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mamnu' منعشده؛ بازداشتهشده.
-
ممانعت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ممانَعة] momāne'at کسی را از کاری بازداشتن؛ منع کردن؛ جلوگیری کردن.
-
ممنوع المداخله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: ممنوعالمداخَلَة] (حقوق) mamnu'olmodāxele ویژگی کسی که از مداخله در امری منع شده.
-
زاجر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] zājer بازدارنده؛ منعکننده.
-
حجر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] hajr ۱. (حقوق، فقه) منع کردن کسی از تصرف در اموال خود از طرف قاضی یا دادگاه به علت کمی سن، دیوانگی، یا علت دیگر.۲. [قدیمی] منع کردن؛ بازداشتن.
-
حجب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (فقه) hajb منع کردن وارث از ارث بهواسطۀ وجود وارث دیگر، چنانکه نوه با بودن فرزند ارث نمیبَرَد.〈 حجب حرمان: (فقه) حَجبی که در آن، وارث از تمام ارث منع شود.〈 حجب نقصان: (فقه) حَجبی که در آن، وارث از قسمتی از ارث منع شود.
-
ممنوع الورود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mamnu'olvorud آنکه یا آنچه وارد کردنش به شهری یا کشوری منع شده.
-
منهیات
فرهنگ فارسی عمید
[عربی، جمعِ منهیّة] (فقه) manhiy[y]āt کارهای بد که در شرع منع و نهی شده.
-
محجور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] (حقوق) mahjur کسی که بهواسطۀ سفاهت و کمعقلی از تصرف در اموال خود منع شده باشد.
-
ذب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ذبّ] [قدیمی] zab[b] ۱. دفع کردن؛ راندن؛ دور کردن.۲. منع کردن؛ بازداشتن.
-
مناع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mannā' ۱. منعکننده؛ بسیاربازدارنده.۲. بخیل؛ ممسک.
-
صد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صدّ] [قدیمی] sad[d] ۱. برگرداندن.۲. منع کردن.۳. بازداشت.