کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: منّة، جمع: مِنَن] mennat ۱. نیکویی و احسانی را که شخص دربارۀ کسی کرده به یاد او آوردن و به رخ وی کشیدن.۲. [قدیمی] نیکویی؛ احسان.
-
جستوجو در متن
-
منن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ منَّة] [قدیمی] menan = منت
-
تطول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tatavvol ۱. فضل و فزونی نمودن.۲. منت نهادن بر کسی.
-
سپاس دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) sepāsdār ۱. سپاسدارنده؛ منتپذیر.۲. شاکر؛ شکرگزار؛ سپاسگذار.
-
المنةللـه
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی] [قدیمی] 'almennatolellā(a)h منت خدایراست؛ سپاس خدا را: ◻︎ المنةللّه که نمردیم و بدیدیم / دیدار عزیزان و به خدمت برسیدیم (سعدی۲: ۵۲۲).
-
کاستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) kāstan ١. کم کردن: ◻︎ هرچه از دونان به منّت خواستی / در تن افزودیّ و از جان کاستی (سعدی: ۱۱۲).٢. (مصدر متعدی) کم شدن.
-
غتفره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹غتفر، غدفره› [قدیمی] qotfare ۱. ابله؛ احمق؛ نادان.۲. بدکار: ◻︎ دهقان، امام غاتفری، مهتر سره / در مِنّت توانَد چه زیرک چه غتفره (سوزنی: ۸۳).
-
ممنون
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی] mamnun ۱. هنگام تشکر به کار میرود.۲. (صفت) سپاسگزار.۳. (صفت) [قدیمی] نعمتدادهشده؛ منتنهادهشده
-
منان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mannān ۱. منتگذارنده.۲. بسیارنیکوییکننده و بخشنده.۳. (اسم، صفت) از نامهای باریتعالی.
-
ذوالمنن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] zolmenan ۱. صاحب منتها؛ صاحب عطاها و احسانها.۲. (اسم، صفت) از صفات خدایتعالی.
-
تبنگه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tabange = تبنگو: ◻︎ منت از خلق بهر نان چه برم / که جهان چو تبنگهٴ نان است (سوزنی: لغتنامه: تبنگه).
-
قلان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مغولی] [قدیمی] qa(e)lān ۱. مالیات؛ خراج: ◻︎ سلطان روم و روس به منّت دهد خراج / چیپال هند و سند به گردن کشد قلان (سعدی۲: ۶۶۱).۲. در دورۀ ایلخانان، خراجی که از مردم گرفته میشد.
-
دادو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] dādu دادا؛ دادک؛ خدمتکار پیر؛ پیرغلام؛ لَلـه: ◻︎ بیرون پَر ازاین طفلی ما را بِرهان ای جان / از منت هر دادو وز غصهٴ هر دادا (مولوی: ۱۴۶۴).
-
سپاسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سپاس› [قدیمی] sepāse ۱. شکر.۲. حمد.۳. لطف؛ شفقت.۴. منت: ◻︎ ازآن پس که بد کرد بگذاشتم / بر او بر سپاسه بنگذاشتم (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۳ حاشیه).