کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مبدل منه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ادبی) mobdalonmenh در دستورزبان، کلمهای که برای آن بدل آورده شود.
-
واژههای همآوا
-
منت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: منّة، جمع: مِنَن] mennat ۱. نیکویی و احسانی را که شخص دربارۀ کسی کرده به یاد او آوردن و به رخ وی کشیدن.۲. [قدیمی] نیکویی؛ احسان.
-
جستوجو در متن
-
دیوچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] divče ۱. = بید۲: ◻︎ دل بپرداز زمانی و منه پشت بدو / که پدیدار شده دیوچه اندر نمدا (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۱۸).۲. = زالو: ◻︎ سگ نهای بر استخوان چون عاشقی / دیوچهوار از چه برخون عاشقی (مولوی: ۲۱۲).
-
تفریق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: تفاریق] tafriq ۱. (ریاضی) کم کردن عدد کوچکتر (مفروق) از عدد بزرگتر (مفروقٌمنه).۲. (ادبی) در بدیع، جدا کردن دو موصوف از یکدیگر و دربارۀ هرکدام حکمی کردن، مانندِ این شعر: من نگویم به ابر مانندی / که نکو ناید از خردمندی ـ او ...
-
هوهو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) huhu ۱. صدایی که از وزیدن بادهای سخت یا هیاهوی مردم بهگوش برسد.۲. صدای برخی از مرغان خوشآواز.۳. صدای مرغ شب: ◻︎ چو گل نقاب برافکند و مرغ زد هوهو / منه ز دست پیاله چه میکنی هیهی (حافظ: ۸۶۰).
-
استوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: hōstubār, astōbar] ‹ستوار› 'ost[o]vār ۱. محکم؛ پایدار؛ پابرجا؛ سخت: ◻︎ تا نکنی جای قدم استوار / پای منه در طلب هیچ کار (نظامی۱: ۷۰).۲. راست و درست.۳. امین؛ مورد اعتماد.۴. (اسم) (نظامی) درجهداری که دارای درجهای بالاتر از گروهبانیک...
-
خرابات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] xarābāt ۱. جایی مانند میخانه که دارای وسایل عیشوعشرت و محل بادهپیمایی و عشقورزی با کنیزکان بوده و رندان در آنجا به عیشونوش سرگرم میشدند.۲. ویرانهها.۳. (تصوف) مقام و مرتبۀ خرابی و نابودی عادات نفسانی، خوی حیوانی، و محل کسب ا...
-
بار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bār] bār ۱. آنچه بهوسیلۀ انسان، حیوان، وسیلۀ نقلیه، یا چیز دیگر حمل میشود.۲. بچهای که در شکم مادر است؛ جنین.۳. میوه؛ بَر.۴. مفهوم؛ معنی: بارِ عاطفی سخن.۵. [مجاز] وظیفه؛ مسئولیت: بار زیادی بر دوشش بود.۶. مس و سایر فلزات که با سیم و زر...