کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منبع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منبع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: منابع] mamba' ۱. اصل؛ منشٲ.۲. مٲخذ.۳. جای جوشیدن و بیرون آمدن آب از زمین؛ چشمه.
-
جستوجو در متن
-
منابع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ منبع] manābe' = منبع
-
فتومتر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: photométre] (فیزیک) fotometr وسیلهای برای اندازهگیری شدت نور یک منبع؛ نورسنج.
-
فواره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فوارَة] favvāre لولۀ متصل به منبع آب که آب از آن به هوا میجهد.
-
کان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: kān] kān ۱. (زمینشناسی) معدن.۲. [قدیمی، مجاز] سرچشمه؛ منبع.
-
ماخذ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مآخذ] ma'xaz ۱. منبع؛ اصل و ریشه.۲. نوشته یا کتابی که فرد مطلبی را از آن بگیرد.
-
گوشت خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گوشتخواره، گوشتخور› (زیستشناسی) guštxār آنکه گوشت بخورد؛ گیاه یا جانوری که به عنوان منبع غذایی از مواد حیوانی تغذیه و آنرا هضم میکند.
-
پرولتاریا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: prolétariat] po(e)rol[e]tāriyā طبقۀ اجتماعی که جز دستمزد حاصل از کار روزانه، منبع درآمد دیگری ندارند.
-
تو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تاو› [عامیانه] to[w] تابشهایی که از یک منبع تابنده مانند خورشید و آتش و لامپ پراکنده میشود؛ تاب؛ تف.
-
سقاخانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] saqqāxāne ظرف بزرگ یا منبع که در محلی بسازند و آب در آن بریزند تا مردم تشنه در آن جا آب بیاشامند.
-
تلمبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی، مٲخوذ از فرانسوی: trompe] tolombe ۱. ابزاری که با آن آب را از چاه یا منبع خارج کنند.۲. ابزاری که با آن هوا را وارد لاستیک، توپ و مانند آنها میکنند.۳. (نجوم) صورت فلکی در نیمکرۀ جنوبی آسمان.
-
فروهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: fravahr] ‹فرور، فرهوش› faravah[a]r در آیین زردشتی، ذرهای از ذرات نور اهورامزدا که در وجود هرکس به ودیعه نهاده شده و کار او نورافشانی و نشان دادن راه راست به روان است و پس از مردن شخص، راه بالا را میپیماید و به منبع اصلی خود میپیون...
-
شادروان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: šaturvan] ‹شادوان، شاروان، شادربان› [قدیمی] šādo(a)rvān ۱. پردۀ بزرگی که در قدیم جلو بارگاه سلاطین میکشیدند؛ سراپرده: ◻︎ برو ببین که چه زیبا کشیده دست بهار / ز گونهگونه در اطراف باغ شادروان (کمالالدین اسماعیل: ۷۷).۲. پیشگاه کاخ و بار...
-
چشمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) češme ۱. (زمینشناسی) محل خارج شدن طبیعی آب از زمین: ◻︎ هر کجا چشمهای بُوَد شیرین / مردم و مرغ و مور گرد آیند (سعدی: ۶۸).۲. [مجاز] نمونه: یک چشمه از دیوانهبازیهای برادرم را دیدی.۳. سوراخ ریز: چشمهٴ سوزن.۴. منبع.۵. مبدٲ و اصل چیزی.۶. [مجاز] خو...