کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ملکی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به ملک) [عربی. فارسی] maleki ۱. [عامیانه] نوعی گیوه که رویۀ آن بلندتر از گیوههای معمولی است و پشت پاشنۀ آن را نیز چرم میدوزند.۲. (حاصل مصدر) [قدیمی] مربوط به سلطنت؛ پادشاهی.۳. (صفت نسبی، منسوب به ملکشاه سلجوقی) [قدیمی] مربوط ...
-
جستوجو در متن
-
مجهول المالک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] (حقوق) majhulolmālek ملکی که مالک آن معلوم نباشد.
-
مشترک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مشترَک] moštarek آنکه در مالی یا ملکی با دیگری شریک است.
-
خالصه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: خالصَة] xālese ویژگی ملکی که متعلق به دولت یا خاندان سلطنتی باشد.
-
موجر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: مُؤجر] mujer کسی که ملکی را اجاره بدهد؛ اجارهدهنده؛ کرایهدهنده.
-
تحبیس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (فقه) tahbis درآمد حاصل از مال یا ملکی را وقف کارهای خیر کردن.
-
طلق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] (حقوق) telq ویژگی ملکی که کس دیگر در آن شریک نباشد و در تصرف خود شخص باشد.
-
متصرف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: متَصرّف] mote(a)sarref ۱. (حقوق) کسی که مال یا ملکی در تصرف او است.۲. کسی که دست به کاری میزند.
-
تملک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tamallok ۱. مالک شدن؛ دارا شدن.۲. ملکی را گرفتن و به اختیار خود درآوردن.
-
متصالح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: متَصالح] mote(a)sāleh ۱. (حقوق) کسی که مالی یا ملکی از طرف کس دیگر به او مصالحه شود؛ کسی که در عقد صلح مالی را قبول میکند.۲. [قدیمی] کسی که با دیگری صلح و سازش کند.
-
مستغل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: مستغَلّ، جمع: مستغلاّت] mostaqe(a)l[l] ۱. خانه یا دکان که به اجاره بدهند.۲. ملکی که درآمد مرتب داشته باشد.۳. [قدیمی] زمینی که از آن غله بردارند.
-
مشاع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mošā' ۱. بخشناکرده؛ غیرمفروز.۲. [مقابلِ مفروز] (حقوق) ویژگی ملکی که مشترک بین دو یا چند نفر باشد و قسمت هریک مفروز و محدود نشده باشد.
-
موقوفه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مَوقوفَة، جمع: موقوفات] (حقوق، فقه) mo[w]qufe ۱. وقفشده.۲. (اسم، صفت) ملکی که درآمد آن برای کارهای عامالمنفعه یا اموری که واقف تعیین کرده، اختصاص داده شده.
-
سرحد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] sarhad[d] ۱. مرز؛ کرانه.۲. خط، نشان، و علامتی که زمین یا ملکی را از زمین و ملک دیگر جدا کند.۳. مرز کشور.