کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقيد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مقید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] moqayyad بندشده؛ پابند؛ درقیدوبند.
-
جستوجو در متن
-
مشروط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mašrut شرطکردهشده؛ آنچه مقید به شرط است.
-
تقیید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taqyid ۱. مقید ساختن.۲. بند کردن؛ دربند کردن.
-
مرتهن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mortahan ۱. چیزی که به رهنگرفتهشده؛ چیزی که در گرو باشد؛ گروگان.۲. کسی یا چیزی که مقید و دربند امری باشد.
-
دربستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] darbastan ۱. بستن.۲. بستن در.۳. بند کردن؛ مقید ساختن.
-
بربستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] barbastan ۱. بستن؛ مقید کردن؛ پابند کردن.۲. آماده کردن.۳. (مصدر لازم) فایده برداشتن؛ سود برداشتن.
-
ماکیاولیسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: machiavélisme] (سیاسی) mākiyāvelism نظریۀ سیاسی که مقید به اصول و مبانی اخلاقی نیست و هرگونه عملی را برای نیل به مقصود جایز میشمارد.
-
تعصب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ta'assob ۱. جانبداری کردن از مذهبی.۲. به چیزی دلبسته و مقید بودن و سخت از آن دفاع کردن.۳. [قدیمی] کینه؛ دشمنی.
-
پای گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹پاگیر› pāygir ۱. پابند.۲. [مجاز] مقید.۳. چیزی که پا به آن گیر کند.۴. [مجاز] آنچه انسان به آن گرفتار و پایبند شود.
-
پاگیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) pāgir ۱. آنچه پا به آن گیر کند.۲. [عامیانه، مجاز] آنچه انسان به آن پابند شود.۳. (صفت مفعولی) [مجاز] پایبند؛ مقید.
-
یغمایی٢
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به یغما، شهری در ترکستان که زیبارویان آن معروف بودهاند) [ترکی. فارسی] [قدیمی] yaqmāyi ١. از مردم یغما.٢. [مجاز] زیبارو: ◻︎ من همان روز دل و صبر به یغما دادم / که مقید شدم آن دلبر یغمایی را (سعدی۲: ۳۱۶).
-
پابند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پایبند، پایوند، پاوند› pāband ۱. ریسمانی که با آن پای حیوان، اسیر، یا مجرم را ببندند.۲. (صفت مفعولی) [مجاز] مقید؛ گرفتار.۳. (صفت مفعولی) [مجاز] کسی که به کاری یا شخصی علاقهمند باشد.۴. [قدیمی] بَخو؛ قید.〈 پابند شدن: (مصدر لازم)۱. مقید ش...
-
باطنیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: باطنیَّة] bāteniy[y]e از فرقههای شیعه که پیروان آن توجه به باطن دارند و مقید به قیود شریعت نیستند و به عقیدۀ آنان تقید به احکام شرع کار عوام است که ظاهر امور را میبینند.
-
پابست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹پایبست، پابسته› pābast ۱. [مجاز] پابند.۲. [مجاز] کسی که علاقهمند بهکاری یا چیزی باشد.۳. [قدیمی، مجاز] مقید؛ گرفتار.۴. (اسم) [قدیمی] شِفته؛ بنیاد عمارت