کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقصد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مقصد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] maqsad ۱. هدف؛ مقصود؛ آهنگ.۲. مکان یا چیزی که رسیدن به آن هدف است.
-
جستوجو در متن
-
مقاصد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مقصد] maqāsed = مقصد
-
تلفن گرام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: telephone-gramme] tel[e]fongerām پیام تلفنی که در مقصد ثبت و به نشانی گیرنده ارسال کنند.
-
بیراهه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) birāhe ۱. بیابانی که راه به جایی نداشته باشد.۲. راهی که انسان از آن به مقصد نرسد؛ راه کج و غلط.
-
مطلب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مطالب] matlab ۱. مسئلهای از علم.۲. موضوع؛ مسٲله.۳. [قدیمی] جای طلب؛ مقصد.
-
راهبر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹رهبر› rāhbar ۱. راهنما؛ کسی که دیگری را راهنمایی میکند.۲. آنکه راهی را بلد باشد و راه به مقصد ببرد.
-
راهنما
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹راهنمای، رهنما› rāhna(e,o)mā ۱. کسی که راهی را به دیگری نشان میدهد و او را راهنمایی میکند؛ راهنماینده؛ رهبر؛ پیشوا.۲. نقشه یا هر چیز دیگر که کسی از روی آن راه و مقصد خود را پیدا میکند.
-
شرطه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شرطَة، معرب، مٲخوذ از پهلوی: artakš] ‹شرتا، شرته› [قدیمی] šorte بادی که برای کشتیرانی مساعد باشد و کشتی را به مقصد برساند؛ باد موافق.
-
قرینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قرینَة، جمع: قَرائِن] qarine ۱. چیزی که از جهت پی بردن به امری یا رسیدن به مراد و مقصد مانند دلیل باشد؛ علامت؛ نشانه.۲. (صفت) [قدیمی] نظیر؛ مانند.
-
مرما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مرمیٰ] ‹مرمی› marmā ۱. جایی که از آن افکنند؛ مکان افکندن.۲. آماجگاه؛ جایی که تیر بر آن انداخته میشود.۳. [مجاز] مقصد.
-
پیش رس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) pišre(a)s ۱. کسی که پیش از دیگران به مقصد برسد؛ پیشرسنده.۲. آنچه پیشتر از وقت مقرر فرابرسد.۳. میوهای که زودتر از نوع خود بهدست آید؛ نوبر.
-
سرمنزل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] sarmanzel ۱. جای فرود آمدن مسافر یا کاروان در میان راه.۲. منزل؛ مسکن.۳. مقصد.
-
غایت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غایة، جمع: غایات] qāyat ۱. نهایت و پایان چیزی؛ آخرین درجه.۲. مقصود؛ مقصد.۳. پایان.〈 غایت مطلوب: نهایت خواسته و آرزو.〈 غایت مقصود: = 〈 غایت مطلوب〈 بهغایت: بسیار.
-
رسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: rasītan] re(a)sidan ۱. وارد شدن به مقصد مورد نظر؛ واصل شدن.۲. متصل شدن به چیزی؛ پیوستن به چیزی: دستش به بالای طاقچه نمیرسید.۳. [عامیانه] وقت داشتن برای انجام کاری؛ فرصت داشتن: نمیرسم کارها را تمام کنم.۴. پخته شدن میوه؛ کامل شدن ...