کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مقر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مقرّ] maqar[r] جای قرار گرفتن و ماندن؛ جای قرار و آرام؛ قرارگاه.
-
مقر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مقرّ] moqer[r] اقرارکننده؛ اعترافکننده.
-
جستوجو در متن
-
خستو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: âstô] ‹هستو› [قدیمی] xa(o)sto کسی که به امری اقرار و اعتراف میکند؛ مقر؛ معترف؛ اقرارکننده.
-
مستقر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مستقرّ] mostaqar[r] ۱. جایگرفته.۲. (اسم) [قدیمی] قرارگاه؛ جای قرار گرفتن؛ مقر.
-
دارالاماره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دارالامارَة] [منسوخ] dārol'emāre ۱. سرای امیر؛ قصر فرمانروا.۲. مقر فرماندار؛ ادارۀ حکومتی.۳. شهری که والی یا امیر در آن اقامت دارد.
-
هستو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹خستو› [قدیمی] hastu شخصی که اقرار و اعتراف به امری بکند؛ مُقِر؛ معترف.〈 هستو شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] اقرار کردن؛ اعتراف کردن: ◻︎ به هستیش هستو شدی از نخست / اگر خویشتن را شناسی درست (اسدی: مجمعالفرس: هستو).