کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مفعولات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
منسرح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ادبی) monsareh در عروض، بحری بر وزن مستفعلن مفعولات مستفعلن مفعولات.
-
کبیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] kabir ۱. [جمع: کبار و کبراء] بزرگ.۲. (اسم) (ادبی) در عروض، از بحور شعر بر وزن «مفعولات مفعولات مستفعلن».
-
حمید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] hamid ۱. ستوده؛ پسندیده.۲. (اسم) (ادبی) در عروض، بحری که از دو بار مفعولات مستفعلن مفعولات تشکیل شده.
-
مقتضب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ادبی) moqtazab ۱. در عروض، بحری بر وزن مفعولات مستفعلن مفعولات مستفعلن.۲. (صفت) شعری که بالبدیهه گفته شود.
-
اصلم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] (ادبی) 'aslam در عروض، ویژگی پایهای که در آن مفعولاتُ یا فاعلاتن به فعلن تغییر یابد.
-
منحور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مناحیر] manhur ۱. (ادبی) در عروض، ویژگی پایهای که در آن مفعولات به فع تبدیل شده است.۲. [قدیمی] پیش سینه؛ قسمت بالای سینه.
-
مکشوف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] makšuf ۱. کشفشده.۲. (ادبی) ویژگی پایهای که با حذف هجای کوتاه پایانی مفعولات به مفعولن تبدیل شده باشد.۳. آشکارشده.۴. [قدیمی] برهنهشده.
-
جدع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] jad' ۱. (ادبی) در عروض، اسقاط هر دو سبب خفیف است از مفعولات که لات باقی بماند و فاع یا فعل بهجای آن بگذارند، و آن را مجدوع گویند.۲. [قدیمی] بریدن گوش، لب، یا بینی.
-
کسف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] kasf ۱. گرفتن ماه یا خورشید.۲. (ادبی) در عروض، انداختن حرف هفتم از رکن چنانکه از مفعولات مفعولا باقی بماند و نقل به مفعولن شود.۳. [قدیمی] بریدن جامه یا چیز دیگر؛ قطع کردن.
-
نحر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] nahr ۱. (فقه) شتر کشتن.۲. (ادبی) تبدیل مفعولات به فع میباشد.۳. (اسم) [جمع: نُحور] [قدیمی] قسمت بالای سینه؛ گلو یا جای گردنبند.۴. [قدیمی، مجاز] گلو بریدن.۵. [قدیمی، مجاز] قربانی کردن.
-
صلم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] salm ۱. (ادبی) در عروض، اسقاط وتد مفروق از آخر جزء، چنانکه از مفعولات، مفعو باقی بماند و بهجای آن فعلن بگذارند و آن را اصلم میگویند.۲. [قدیمی] از بیخوبن بریدن.۳. [قدیمی] کندن گوش یا بینی.
-
سلیم
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی، جمع: سُلَماء] salim ۱. سالم؛ درست؛ بیعیب: عقل سلیم، ◻︎ چو دزدان به هم باک دارند و بیم / رود در میان کاروانی سلیم (سعدی۱: ۴۵).۲. (صفت) [قدیمی] بیآزار؛ آرام و مطیع: ◻︎ در برابر چو گوسفند سلیم / در قفا همچو گرگ مردمخوار (سعدی: ۸۷).۳. [قد...
-
رفع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] raf ' ۱. برطرف کردن؛ از بین بردن.۲. (ادبی) در دستور زبان عربی، مرفوع ساختن کلمه؛ ضمه دادن آخر کلمه.۳. (ادبی) در عروض، حذف «مس» از مستفعلن که تفعلن باقی بماند و نقل به فاعلن شود یا حذف «مف» از مفعولات که عولات باقی بماند و بهجای...
-
طی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: طَیّ] te(a)y[y] ۱. درنوردیدن؛ پیمودن.۲. (ادبی) در عروض، اسقاط حرف چهارم ساکن از مستفعلن که مستعلن باقی بماند و نقل به مفتعلن شود، و از مفعولات معولات نقل به فاعلات شود.۳. [مقابلِ نشر] [قدیمی] پیچیدن.۴. (اسم) [قدیمی] لا؛ نورد؛ شکن.&l...