کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مفرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مفرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mofrad ۱. [مقابلِ جمع] (ادبی) در دستور زبان، ویژگی اسمی که تنها بر یک مصداق دلالت کند.۲. [قدیمی] یکه؛ تنها؛ جدا.۳. [قدیمی] یگانه، فرد، و ممتاز در دلاوری.
-
جستوجو در متن
-
تو
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [پهلوی: tō] to ضمیر دومشخص مفرد؛ ضمیر منفصل مفرد مخاطب.
-
من
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [پهلوی: man] man ضمیر اولشخص مفرد.
-
وی
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) vey ضمیر مفرد غایب؛ او؛ اوی.
-
انقاس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ نِقس] [قدیمی] 'anqās مداد یا مرکّب که با آن مینویسند. Δ در فارسی بهصورت مفرد استعمال میشود.
-
احاسن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمعِ اَحسَن] [قدیمی] 'āhāsen زیبا و خوب. Δ در فارسی بهصورت مفرد به کار میرود.
-
است
فرهنگ فارسی عمید
(فعل) [']ast ۱. فعل سومشخص مفرد معین که ماضی نقلی به کمک آن صرف میشود: گفته است.۲. [مقابلِ نیست] فعل سومشخص مفرد مضارع از مصدر «بودن»؛ هست: هوا سرد است.
-
او
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [پهلوی: avē] ‹اوی› 'u وی؛ ضمیر منفصل سومشخص مفرد غایب؛ اشاره به شخص غایب.
-
حلی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حلیّ، جمعِ حَلْی] [قدیمی] holi[y] زیور؛ زینت. Δ در فارسی به معنای مفرد به کار میرود.
-
ثواقب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمعِ ثاقب] [قدیمی] savāqeb روشن؛ درخشان. Δ در معین مفرد برای موصوف جمع به کار میرود.
-
عذاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمعِ عَذْب] [قدیمی] 'ezāb شیرین و خوشایند. Δ در فارسی در معنای مفرد به کار میرود.
-
اوباش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اَوباش، جمعِ وَبش و بَوش] 'o[w]bāš ۱. مردم پست، فرومایه، بیسروپا، ولگرد، عامی، و بیتربیت که موجب آزار دیگران میشوند.۲. هر کدام از اینگونه افراد. Δ مفرد آن در عربی است که در فارسی استعمال نمیشود؛ کلمۀ اوباش را گاهی در فارسی...
-
اژدرها
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اژدها، اژدر› [قدیمی] 'aždarhā مار بسیاربزرگ: ◻︎ چه کس بیاجل نخواهد مُرد / تو مرو در دهان اژدرها (سعدی: ۱۲۲). Δ اژدرها مفرد است.
-
ایشان
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [پهلوی: avēsān, ušān] 'išān ۱. ضمیر جمع دربارۀ انسان.۲. ضمیر اشارۀ احترامآمیز برای سومشخص مفرد.