کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مفت خور و بیکاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مفت باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) moftbāz آنکه مال خود را مفت از دست بدهد.
-
مفت بازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) moftbāzi مفت باختن؛ چیزی را بهرایگان از دست دادن.
-
جستوجو در متن
-
الدنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] 'aldang ۱. بیعار.۲. لوده.۳. بیکاره.۴. مفتخور.۵. ولگرد و بیسروپا.
-
چلفتی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] čolofti بیدستوپا و بیعرضه و نالایق؛ بیکاره؛ پخمه.
-
شلخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) še(a)laxte ویژگی کسی که کارهایش بینظموترتیب باشد؛ بیکاره و تنبل.
-
هنجام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] hanjām تنبل؛ بیکاره؛ کاهل: ◻︎ در دنیا سخت سختی و در دین / بس سست و میانهکار و هنجامی (ناصرخسرو: لغتنامه: هنجام).
-
بالین پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) bālinparast ۱. [مجاز] شخص تنبل و بیکاره که سر از بالین برندارد.۲. پرستار؛ پایینپرست.
-
تنبل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tambal کسی که مایل به کار کردن نباشد و تن به کار ندهد؛ بیکاره؛ تنپرور.
-
هیچ کاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عامیانه] hičkāre بیکاره؛ کسی که کاری از او برنیاید و به درد کاری نخورد.
-
لانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] lāne ۱. بیکاره؛ تنبل: ◻︎ کنون جویی همی حیلت که گشتی سست و بیطاقت / تو را دیدم به برنایی فسارآهخته و لانه (کسائی: ۵۸).۲. بیقید.
-
چاشنی خور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹چاشنیخوار› [قدیمی] čāšnixor کسی که یک بار مزۀ چیزی را چشیده و از آن لذت برده و بازهم در آروزی آن است؛ چاشتهخور؛ چشته خور.
-
بادبه دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] bādbedast ۱. بیکاره.۲. تهیدست و مفلس.۳. محروم؛ بیحاصل: ◻︎ تکیه بر چار چیز مینکنی / که شوی زاین امید بادبهدست (ابنیمین: مجمعالفرس: بادبهدست).۴. بدبخت؛ بادبهمشت.
-
کاره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kāre ١. [مجاز] صاحب نفوذ و تسلط؛ آنکه از وی کاری برمیآید.٢. کار (در ترکیب با کلمۀ دیگر): همهکاره، هیچکاره، بیکاره، ستمکاره.
-
لش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹لاش، لاشه› laš ۱. لاشۀ انسان یا حیوان؛ مردار.۲. جسد ذبحشدۀ حیوان.۳. [مجاز] تنبل؛ بیکاره.۴. سست و بیحال.