کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مغزی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مغزیٰ] [قدیمی] maqzā مقصود؛ مراد.
-
مغزی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به مغز) maqzi ۱. مربوط به مغز.۲. باریکهای از پارچه که در کنارۀ یخه یا سرآستین یا میان دو لبۀ دوختنی بگذارند و بدوزند.
-
واژههای همآوا
-
مغذی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] moqazzi ۱. چیزی که دارای ارزش غذایی باشد.۲. تغذیهکننده.
-
مقضی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مقضیّ] [قدیمی] maqziy ۱. تمامشده؛ تمامکرده.۲. رواشده.
-
جستوجو در متن
-
مغزا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مغزیٰ] [قدیمی] maqzā = مغزی maqzā
-
آفازی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: aphasie] ‹آفازیا› (پزشکی) 'āfāzi اختلال ناشی از ضایعۀ مغزی که در آن شخص مبتلا توانایی سخن گفتن را از دست میدهد.
-
جلافت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: جَلافة] [قدیمی] je(a)lāfat ۱. جلف بودن؛ سبکی.۲. درشتخویی.۳. بیمغزی؛ کودنی.
-
جوع الکلب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی (= گرسنگی سگ)] ‹جوع کلبی، جوع کلب› (پزشکی) [قدیمی] ju'olkalb بیماریای که در اثر ضایعۀ مغزی، مرض قند، یا پسیکوز پیدا میشود و بیمار اشتهای بیش از حد داشته و هرچه غذا میخورد باز احساس گرسنگی میکند؛ جوعالبقر.
-
فراموشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) farāmuši ۱. ناتوانی در یادآوری اموری که قبلاً بر شخص گذشته؛ نسیان.۲. از بین رفتن ناقص یا کامل حافظه که بیشتر در اثر ضربههای مغزی، هیستری، و بعد از الکتروشوک دیده میشود.
-
نی شکر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. سنسکریت] (زیستشناسی) neyše(a)kar نوعی نی با برگهای دراز، گلهای سرخ کمرنگ، و ساقههای بلند که در آن مغزی وجود دارد که دارای مادۀ قند است و از آن قند و شکر درست میکنند.
-
بروت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹برو› [قدیمی] borut سبلت؛ سبیل؛ موی پشت لب مرد؛ موهایی که روی لب مرد میروید: ◻︎ دشمن چو بینی ناتوان لاف از بروت خود مزن / مغزیست در هر استخوان مردیست در هر پیرهن (سعدی: ۱۷۲).
-
سبک مغز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] sabokmaqz سبکسر؛ سفیه؛ ابله؛ سبکعقل؛ کمخرد: ◻︎ سبکمغزان به شور آیند از هر حرف بیمغزی / به فریاد آورد اندکنسیمی نیستانی را (صائب: لغتنامه: سبکمغز).
-
مشک دانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت. فارسی] ‹مشگدانه› mo(e)škdāne ۱. (زیستشناسی) دانهای ریز و تیرهرنگ با مغزی چرب و بیطعم که مصرف دارویی دارد.۲. (موسیقی) [قدیمی] از الحان سیگانۀ باربد: ◻︎ چو برگفتی نوای مشکدانه / ختن گشتی ز بوی مشک خانه (نظامی۱۴: ۱۸۰).