کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معلوم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معلوم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] ma'lum ۱. [مقابلِ مجهول] دانسته؛ دریافتشده.۲. آشکار.
-
واژههای مشابه
-
معلوم الحال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] ma'lumolhāl کسی که احوال و اعمالش شناخته شده است. Δ بیشتر دربارۀ کسی که به بدی شهرت یافته میگویند.
-
جستوجو در متن
-
مجهول المالک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] (حقوق) majhulolmālek ملکی که مالک آن معلوم نباشد.
-
مجهول المکان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] majhulolmakān کسی که محل اقامتش معلوم نیست.
-
معین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mo'ayyan مخصوص و مقررشده؛ مشخص؛ معلوم.
-
ثانیه شمار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] sāniyešo(e)mār عقربۀ کوچک ساعت که ثانیهها را معلوم میکند.
-
مسما
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مسمّیٰ] ‹مسمّی› mosammā ۱. معیّن؛ معلوم.۲. نامیدهشده.
-
مرصود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] (نجوم) [قدیمی] marsud ویژگی ستارهای که وضع آن در رصدخانه معلوم شده؛ رصدشده.
-
الکتروسکوپ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: électroscope] (فیزیک) 'elect[e(o)]roskop وسیلهای که وجود قوۀ الکتریسیته را در جسمی معلوم میکند؛ برقآزما؛ برقنما.
-
محسوس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mahsus ۱. چیزی که وجود و اثر آن احساس شود؛ حسشده.۲. [مجاز] نمایان؛ معلوم؛ آشکار.
-
متشابه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mote(a)šābeh ۱. مانند هم؛ همانند.۲. [مقابلِ محکم] آیهای که معنی واقعی آن معلوم نیست.
-
فازمتر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: phasemètr] (برق) fāzmetr نوعی پیچگوشتی با لامپ کوچکی در بالای دستۀ آن که با روشن شدن آن وجود جریان برق متناوب معلوم میشود.
-
رفو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] rofu دوختن پارگی و سوراخ جامه یا پارچه بهطوری که رد آن بهآسانی معلوم نشود.