کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معظم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معظم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: معاظم] mo'zam ۱. بزرگ.۲. [قدیمی] بیشترین قسمت چیزی.
-
معظم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mo'azzam کسی که او را بزرگ میشمارند؛ بزرگشمردهشده.
-
واژههای مشابه
-
معظم له
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: معظّمٌله] mo'azzam[on]lah ۱. بزرگداشته؛ مورد تعظیم.۲. عنوان احترامآمیز برای شخص غایب؛ او؛ ایشان.
-
واژههای همآوا
-
معزم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mo'azzem افسونگر.
-
جستوجو در متن
-
معظمه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: معظّمَة، جمع: معظَّمات] mo'azzame = معظّم
-
مرجب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] morajjab مهیب؛ معظم؛ بزرگ؛ باشکوه.
-
طمطام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] tamtām ۱. وسط دریا؛ میانۀ دریا.۲. معظم هرچیز.
-
باحه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: باحَة] [قدیمی] bāhe ۱. میانۀ دریا و معظم آن.۲. میان سرا.۳. میان راه.
-
سنام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] sanām ۱. کوهان شتر.۲. رکن معظم هرچیز.۳. شریف قوم؛ بزرگ قوم.
-
عاقول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: عواقیل] [قدیمی] 'āqul ۱. قسمت معظم دریا و موج آن.۲. پیچوخم رودبار.۳. زمین بینشان که در آن راه به جایی نمیبرند.۴. کار پوشیده و درهم.۵. خارشتر.