کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معطل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معطل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mo'attal ۱. بیکارمانده؛ بیکار.۲. فروگذاشتهشده.
-
معطل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mo'attel ۱. تعطیلکننده.۲. کسی که وجود خداوند را انکار کند و شرایع را باطل انگارد.
-
واژههای همآوا
-
معتل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: معتلّ] mo'tal[l] ۱. (ادبی) در صرف عربی، کلمهای که دارای حرف عله باشد.۲. [قدیمی] بیمار و علیل.
-
جستوجو در متن
-
منتر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) mantar ۱. [عامیانه] مورد تمسخر و استهزا.۲. [عامیانه] معطل.۳. (اسم) افسونی که برای رام کردن جانوران گزنده و درنده بخوانند.〈 منتر کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه]۱. مسخره کردن.۲. معطل کردن.
-
سر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sar] sar ۱. (زیستشناسی) عضو بدن انسان و حیوان از گردن به بالا که مغز و چشم و گوش و بینی در آن قرار دارد.۲. [مجاز] آغاز و اول چیزی: سر زمستان، سر سال.۳. [مجاز] بالای چیزی: سر درخت، سر دیوار، سر کوه.۴. [مجاز] نوک چیزی: سرِ انگشت، سر سوزن...