کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معشوق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معشوق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] ma'šuq ۱. مرد موردعلاقۀ یک زن.۲. دلبر؛ محبوبه.۳. (تصوف) خداوند.۴. دوستداشتهشده.
-
جستوجو در متن
-
بی خویش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بیخویشتن› (تصوف) [قدیمی] bixiš خارجشده از حالت طبیعی خود و فانیشده در معشوق.
-
عشیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'ašiq ۱. عاشق.۲. معشوق.
-
حبیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] habib یار؛ دوست؛ معشوق؛ محبوب.
-
رایکا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] rāykā محبوب؛ معشوق. Δ در مورد پسر استفاده میشود.
-
شاهدپرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] šāhedparast آنکه دلبری زیبا را دوست دارد؛ معشوقپرست.
-
کبوتر دم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مجاز] kabutardam لب بر لب معشوق گذاشتن و بوسۀ طولانی گرفتن.
-
لعبتک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی، مصغرِ لعبَة] lo'batak ۱. عروسک.۲. [مجاز] معشوق خردسال.
-
دل ستان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] delsetān دلستاننده؛ دلربا؛ دلبر؛ دلکش؛ معشوق.
-
غنچه دهان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹غنچهدهن› [قدیمی، مجاز] qončedahān معشوق زیبا که دهانش بهسان غنچۀ گل باشد.
-
مشکین کمند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت. فارسی] [قدیمی، مجاز] mo(e)škinkamand گیسوی معشوق که سیاه و خوشبو مانند مشک باشد.
-
آیبک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹آیبک، ایبک› 'āybak ۱. ماه بزرگ؛ ماه تمام.۲. بت؛ صنم؛ معشوق.
-
لعبت پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] lo'batparast ۱. پرستندۀ لعبت؛ بتپرست.۲. معشوقپرست.
-
محبوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mahbub ۱. دوستداشتهشده؛ آنکه یا آنچه مورد علاقه و محبت است.۲. [مجاز] دوست؛ معشوق.