کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معتدل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معتدل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mo'tadel ۱. راست؛ مستقیم.۲. برابر.۳. میانه.۴. میانهرو.
-
واژههای مشابه
-
معتدل المزاج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: معتدلالمِزاج] [قدیمی] mo'tadelolme(a)zāj دارای مزاج معتدل؛ میانهحال.
-
جستوجو در متن
-
بینابین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی. عربی] ‹بینبین› beynābeyn میانه؛ معتدل؛ حد وسط.
-
اوسط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: اَوسط، جمع: اواسط] [قدیمی] 'o[w]sat ۱. میانه؛ میانین.۲. متوسط؛ معتدل.
-
اشنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] 'ošne ۱. نوعی خزه که در نواحی معتدل، مرطوب، و باتلاقی میروید.۲. = اشنان
-
قویم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] qavim ۱. راست و درست.۲. معتدل.۳. استوار.۴. خوشقامت.
-
اعتدال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'e'tedāl ۱. میانهروی.۲. (اسم) حد وسط گرما و سرما یا خشکی و رطوبت.۳. میانهحال شدن.۴. برابر شدن.۵. [قدیمی] راست شدن.〈 اعتدال خریفی: (نجوم) اول پاییز که درازی روز و شب متساوی میشود و هوا هم معتدل میگردد.〈 اعتدال ر...
-
قیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] qayyem ۱. (حقوق) کسی که سرپرست و عهدهدار امور طفل یتیم باشد.۲. [عامیانه] متولی امر و عهدهدار آن.۳. [قدیمی] متولی وقف.۴. (صفت) [قدیمی] راست و معتدل.
-
فاوانیا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از یونانی] ‹فاونیا› (زیستشناسی) fāvāniyā گیاهی با برگهای ضخیم و دانههای سرخرنگ شبیه دانۀ انار که بیشتر در مناطق معتدل میروید و برای معالجۀ بیماریهای کبدی، نقرس، و صرع به کار میرود؛ عودالصلیب؛ عودالریح.
-
جرح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی] jarh ۱. زخم.۲. (حقوق) باطل کردن شهادت؛ رد کردن گواهی گواهان.۳. [قدیمی] بد گفتن.۴. [قدیمی] عیب.〈 جرحوتعدیل: [مجاز] حذف و اصلاح پارهای از کلمات و مطالب نوشتهای برای معتدل ساختن آن.
-
پسته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) peste میوهای کوچک، بیضیشکل با پوست سخت و مغز سبزرنگ، لذیذ، مقوی، و روغندار. دارای ویتامینهای ۱B و ۲B که درخت آن در آبوهوای معتدل به ثمر میرسد.〈 پستهٴ خندان:۱. پستهای که دهان آن باز باشد.۲. [مجاز] دهان معشوق.〈 پستهٴ...
-
پاخر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پایخر› (زیستشناسی) pāxar گیاهی با ریشۀ ستبر و گوشتدار، برگهای بزرگ و گلهای تندبو و شیرین، که در جاهای معتدل، کوهستان و صحرا میروید و گلهای آن را پیش از شکفته شدن جمع میکنند. Δ مخلوط گلهای آن با عسل برای زخم ریه و سرفه و جوشاندۀ ب...
-
دروزرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: drosèra] (زیستشناسی) [قدیمی] doruzerā از گیاهان گوشتخوار یا حشرهخوار که دارای ۶ تا ۱۲ برگ پهن با دمبرگ دراز است و در سطح برگها کرکهای چسبناک و بلند وجود دارد و بیشتر در نواحی باتلاقی و نقاط سرد و معتدل و مرطوب میروید. در طب به عن...