کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مصطفى پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مصطفی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مصطفیٰ] ‹مصطفا› [قدیمی] mostafā برگزیده.
-
جستوجو در متن
-
مصطفوی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به مصطفی، لقب پیامبر اسلام) [عربی: مصطفویّ] mostafavi مربوط به مصطفی.
-
برروشن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: warwīšnīk] [قدیمی] barravešn گرونده؛ مؤمن: ◻︎ شفیع باش برِ شه مرا بدین زلت / چو مصطفی برِ دادار بر روشنان را (دقیقی: ۹۵).
-
یک سو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] yeksu در یککنار؛ جدا.〈 یکسو شدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]۱. به کنار شدن؛ کنار رفتن.۲. بهدست آوردن برائت.〈 یکسو کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی، مجاز]۱. کنار گذاشتن؛ جدا کردن.۲. یکسره کردن: ◻︎ هرچه باداباد حرفی چند میگوی...
-
دست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dast، جمع: دستان] dast ۱. (زیستشناسی) عضوی از بدن انسان از شانه تا سرانگشتان.۲. عضوی از بدن انسان از سرانگشتان تا مچ: ◻︎ گرفتش دست و یکسو برد از آن پیش / حکایت کرد با او قصهٴ خویش (نظامی۲: ۲۴۸).۳. (زیستشناسی) هریک از دو پای جلو چهارپ...