کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مصر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مصر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: امصار و مصور] [قدیمی] mesr ۱. مرز و سرحد بین دو زمین.۲. ناحیه.۳. شهر.
-
مصر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مصرّ] moser[r] کسی که در امری اصرار و پافشاری کند؛ اصرارکننده.
-
جستوجو در متن
-
امصار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مِصر] [قدیمی] 'amsār = مِصر
-
لیره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ایتالیایی، مٲخوذ از لاتینی] lire واحد پول انگلستان، ترکیه، قبرس، مصر، سوریه، لبنان، ایرلند، و سودان.
-
فرعون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: فرعَون، معرب، مٲخوذ از یونانی، جمع: فراعَنَة] [مجاز] fer'o[w]n زورگو؛ ستمگر؛ متکبر. Δ دراصل لقب عمومی پادشاهان قدیم مصر بوده است.
-
فینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] fine کلاه سادۀ سفید یا سرخرنگ که بعضی از مردم مصر بر سر میگذاشتند.
-
شرفه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šarfe = شرفاک: ◻︎ کاروان شکر از مصر رسید / شرفهٴ گام و درا میآید (مولوی۲: ۳۶۳).
-
قبطی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به قبط، نام مردم قدیم مصر) [جمع: اقباط] qe(o)bti ۱. از مردم مصر قدیم.۲. زبانی از خانوادۀ زبانهای سامی ـ حامی که در قدیم در مصر رایج بود و اکنون متداول نیست و فقط عدۀ کمی از مردم و روحانیان آن را حفظ کردهاند.۳. خطی متعلق به مصریان ب...
-
کنعانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به کنعان، سرزمینی مجاور اردن، مطابق فلسطین قدیم [= ارض موعود]) kan'āni از مردم کنعان: ◻︎ ماهِ کنعانی من مسند مصر آنِ تو شد / گاهِ آن است که بدرود کنی زندان را (حافظ: ۳۴).
-
فاطمی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به فاطمَة، دختر پیامبر اسلام) [عربی: فاطمّی] fātemi ۱. سید؛ علوی.۲. پیرو فرقۀ اسماعیلیه.۳. هریک از خلفای فاطمی مصر.
-
شاشیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شاشیَّة] šāšiyye کلاه زیر عمامه؛ کلاه سرخرنگ منگولهدار که در مصر و بعضی کشورهای دیگر بر سر میگذارند و گاه دستار کوچکی روی آن میبندند؛ فینه.
-
شابانک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شاهبانک، شابانج، شابابک، شابابج› (زیستشناسی) šābānak از گیاهان دارویی که بیشتر در مصر میروید و در طب قدیم برای معالجۀ صرع به کار میرفته؛ برنوف.
-
نزاریه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: نزاریَّة] ne(a)zāriy[y]e فرقهای از اسماعیلیه، منسوب به نزار، فرزند المستنصربالله، هشتمین خلیفۀ فاطمی مصر، که قائل به امامت نزار پسر بزرگ مستنصر بودند.
-
دبیقی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به دبیق، شهری در مصر) [عربی: دبیقیّ] [قدیمی] dabiqi نوعی پارچۀ ابریشمی بسیار لطیف که در قرون وسطی در دبیق مصر بافته میشده و بسیار گرانبها بوده و بیشتر از آن عمامه تهیه میکردند.