کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشک و عنبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پلنگ مشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: palanĵmūšk] (زیستشناسی) [قدیمی] palangmošk = فرنجمشک
-
مشک افشانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [سنسکریت. فارسی] mo(e)šk[']afšāni ۱. افشاندن مشک.۲. [مجاز] خوشبو کردن محیط.
-
مشک بو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سنسکریت. فارسی] ‹مشکبوی› [قدیمی] mo(e)škbu ۱. آنچه که بوی مشک بدهد.۲. [مجاز] معطر؛ خوشبو.
-
مشک بید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت. فارسی] (زیستشناسی) [قدیمی] mo(e)škbid = بیدمشک
-
مشک سا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سنسکریت. فارسی] ‹مشکسای› [قدیمی] mo(e)šksā ۱. آنکه مشک بساید.۲. [مجاز] خوشبو؛ معطر: ◻︎ تاب بنفشه میدهد طرۀ مشکسای تو / پردۀ غنچه میدرد خندۀ دلگشای تو (حافظ: ۸۲۲)
-
مشک سار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سنسکریت. فارسی] [قدیمی] mo(e)šksār جایی یا چیزی که از مشک خوشبو شده باشد.
-
مشک فام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سنسکریت. فارسی] [قدیمی] mo(e)škfām مشکرنگ؛ سیاه؛ به رنگ مشک.
-
مشک فشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سنسکریت. فارسی] [قدیمی] mo(e)škfešān = مشکبار: ◻︎ نفس باد صبا مشکفشان خواهد شد / عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد (حافظ: ۳۳۶).
-
مشک مالی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [سنسکریت. فارسی] [قدیمی] mo(e)škmāli عمل مالیدن مشک.〈 مشکمالی کردن بر کاری: [قدیمی، مجاز] انجام دادن کاری (مانند نواختن موسیقی) به بهترین شکل: ◻︎ چو بر مشکویه کردی مشکمالی / همه مشکو شدی پرمشک حالی (نظامی۲: ۲۰۳).
-
جستوجو در متن
-
ند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] na(e)d[d] ۱. چوب خوشبو که در آتش میسوزانند؛ عود.۲. عنبر.۳. ترکیب مشک و عنبر.
-
لخلخه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: لخلَخة] [قدیمی] laxlaxe ترکیبی از چیزهای خوشبو، ازقبیلِ مشک، عنبر، کافور، و امثال آنها.
-
بان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] bān ۱. (زیستشناسی) درختی با برگهای پَرمانند و گلهای انبوه که برگ، دانه، و غلاف آن مصرف خوراکی دارد.۲. [قدیمی] روغن معطری که از دانههای پستهمانند این گیاه میگرفتند؛ حبالبان: ◻︎ چو بان و چو کافور و چون مشک ناب / چو عود و چو عنبر چو ...
-
غالیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غالیَة، جمع: غوالی] [قدیمی] qāliye ۱. مادهای بسیارخوشبو، مرکب از مشک، عنبر، بان، و حصیلبان (حسنلبه) که زنان برای معطر کردن زلف به کار می بردند و برای تقویت دماغ، قلب، تسکین صداع، و لقوه نیز مفید بوده.۲. [مجاز] گیسوی سیاه و خوشبو.۳...
-
لام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) lām خطی بهصورت «ل» که با اسپند سوخته، مشک، عنبر، یا لاجورد برای دفع چشمزخم بر پیشانی و بناگوش اطفال میکشند؛ لامچه: ◻︎ ای حروف آفرینش را کمال تو الف / وآنگهش از لاجورد سرمدی بر چهره لام (انوری: ۳۲۲).