کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشک ساییدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پلنگ مشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: palanĵmūšk] (زیستشناسی) [قدیمی] palangmošk = فرنجمشک
-
مشک افشانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [سنسکریت. فارسی] mo(e)šk[']afšāni ۱. افشاندن مشک.۲. [مجاز] خوشبو کردن محیط.
-
مشک بو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سنسکریت. فارسی] ‹مشکبوی› [قدیمی] mo(e)škbu ۱. آنچه که بوی مشک بدهد.۲. [مجاز] معطر؛ خوشبو.
-
مشک بید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت. فارسی] (زیستشناسی) [قدیمی] mo(e)škbid = بیدمشک
-
مشک دانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت. فارسی] ‹مشگدانه› mo(e)škdāne ۱. (زیستشناسی) دانهای ریز و تیرهرنگ با مغزی چرب و بیطعم که مصرف دارویی دارد.۲. (موسیقی) [قدیمی] از الحان سیگانۀ باربد: ◻︎ چو برگفتی نوای مشکدانه / ختن گشتی ز بوی مشک خانه (نظامی۱۴: ۱۸۰).
-
مشک دم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت. فارسی] (زیستشناسی) [قدیمی] mo(e)škdam پرندهای سیاهرنگ و خوشآواز: ◻︎ پراکنده با مشکدم سنگخوار / خروشان به هم شارک و کبک و سار (خطیری: شاعران بیدیوان: ۲۹۲).
-
مشک سا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سنسکریت. فارسی] ‹مشکسای› [قدیمی] mo(e)šksā ۱. آنکه مشک بساید.۲. [مجاز] خوشبو؛ معطر: ◻︎ تاب بنفشه میدهد طرۀ مشکسای تو / پردۀ غنچه میدرد خندۀ دلگشای تو (حافظ: ۸۲۲)
-
مشک سار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سنسکریت. فارسی] [قدیمی] mo(e)šksār جایی یا چیزی که از مشک خوشبو شده باشد.
-
مشک فام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سنسکریت. فارسی] [قدیمی] mo(e)škfām مشکرنگ؛ سیاه؛ به رنگ مشک.
-
مشک فشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سنسکریت. فارسی] [قدیمی] mo(e)škfešān = مشکبار: ◻︎ نفس باد صبا مشکفشان خواهد شد / عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد (حافظ: ۳۳۶).
-
مشک مالی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [سنسکریت. فارسی] [قدیمی] mo(e)škmāli عمل مالیدن مشک.〈 مشکمالی کردن بر کاری: [قدیمی، مجاز] انجام دادن کاری (مانند نواختن موسیقی) به بهترین شکل: ◻︎ چو بر مشکویه کردی مشکمالی / همه مشکو شدی پرمشک حالی (نظامی۲: ۲۰۳).
-
جستوجو در متن
-
سای
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ ساییدن) sāy ۱. = ساییدن۲. ساینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پولادسای، آسمانسای، سرمهسای، عنبرسای، مشکسای، نمکسای.
-
سا
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ ساییدن و سودن) ‹سای› sā ۱. = ساییدن۲. ساینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آسمانسای، پولادسای، سرمهسای، عنبرسای، مشکسای، نمکسای.
-
ساییدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹ساویدن، سابیدن› sāy(')idan ۱. کوبیدن و نرم کردن؛ سودن: ◻︎ فضل و هنر ضایع است تا ننمایند / عود بر آتش نهند و مشک بسایند (سعدی: ۱۲۰).۲. به هم مالیدن دو چیز.۳. چیزی را ساو دادن و چرک یا زنگ آن را زدودن؛ سوهان زدن.