کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشرق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشرق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مشارق] mašreq محل طلوع آفتاب؛ خاور؛ سمتی که آفتاب از آنجا طلوع میکند.
-
جستوجو در متن
-
مشرقین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مشرقَین، تثنیۀ مشرق] [قدیمی] mašreqeyn ۱. مشرق و مغرب.۲. مشرق تابستانی و مشرق زمستانی.
-
بعدالمشرقین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بعدالمشرقَین] [قدیمی] bo'dalmašreqeyn ۱. دوری بین مشرق و مغرب؛ فاصلۀ میان مشرق و مغرب.۲. دوری بهقدر دوری مشرق از مغرب.
-
باختر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: apāxtar] bāxtar ۱. غرب؛ مغرب.۲. [قدیمی] مشرق.
-
جابلقا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [؟] ‹جابلق› [قدیمی] jābo(a)qā ۱. شهری خیالی در مشرق: ◻︎ ای پسر بنگر به چشم دل در این زرینسپر / کاو ز جابلقا سحرگه قصد جابلسا کند (ناصرخسرو: ۳۸۹).۲. [مجاز] مشرق.
-
بتو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bato[w] ۱. مشرق.۲. جای آفتابگیر؛ جایی که رو به آفتاب باشد و غالباً آفتاب به آن بتابد.
-
خاورشناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) xāvaršenās کسی که آشنا و دانا به اوضاع و احوال ملل مشرقزمین است؛ شرقشناس؛ مستشرق.
-
مستشرق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mostašreq کسی که آشنا و دانا به اوضاع و احوال ملل مشرق زمین است؛ خاورشناس.
-
شرق شناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] šarqšenās مستشرق؛ خاورشناس؛ کسی که دانا به اوضاع و احوال، زبانها، و آداب ملل مشرقزمین است.
-
انوا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: انواء، جمعِ نوء] 'anvā ۱. (نجوم) سقوط ستاره از یکی از منازل در مغرب و طلوع رقیب آن از مشرق.۲. (اسم) [قدیمی] بارانها.۳. (اسم) (نجوم) [قدیمی] ۲۸ ستاره که هرگاه یکی از آنها غروب میکرده ستارۀ دیگری در همان ساعت در مشرق طلوع میکر...
-
بانو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bānōy] bānu عنوانی محترمانه برای زنان؛ خانم؛ خاتون؛ بیبی.〈 بانوی بانوان: بانوی بزرگ؛ ملکه.〈 بانوی مشرق: [مجاز] خورشید.
-
خسرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: husrūv] xosro[w] پادشاه.〈 خسرو سیارگان: [قدیمی، مجاز] = خورشید〈 خسرو مشرق: [قدیمی، مجاز] = خورشید
-
مینیاتور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: miniature] (هنر) min[i]yātor ۱. سبکی در نقاشی و متداول در مشرقزمین که تصاویر را بهصورت ظریف ترسیم میکند و اصول پرسپکتیو را در نظر نمیگیرد.۲. تابلویی که با این شیوه ترسیم شود.
-
شش جهت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] šešjahat ششسو؛ ششطرف (چپ، راست، پیش، پس، بالا، و پایین).〈 ششجهت عالم: شمال، جنوب، مشرق، مغرب، بالا، و پایین.