کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشاور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشاور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mošāver ۱. مشورتکننده؛ کنکاشکننده.۲. طرف شور؛ رایزن.
-
جستوجو در متن
-
اندرزگر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'andarzgar ۱. اندرزدهنده؛ پنددهنده؛ نصیحتکننده.۲. در دورۀ ساسانیان، مشاور.
-
موبد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: magopat،mopat] ‹مغبد› muba(e)d, mo[w]ba(e)d ۱. در آیین زردشتی، رئیس مغان؛ حکیم و پیشوای روحانی زردشتی.۲. [قدیمی، مجاز] دانشمند.۳. [قدیمی، مجاز] مشاور.۴. [قدیمی، مجاز] روایتکننده.〈 موبد موبدان: در آیین زردشتی، رئیس کل موبدان.
-
رایزن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) rāyzan ۱. (سیاسی) مسئول امور فرهنگی سفارت.۲. [قدیمی] کسی که در امری با وی مشورت میکنند؛ طرف مشورت؛ مستشار؛ مشاور: ◻︎ چنین گفت با رایزن ترجمان / که در سایهٴ شاه دائم بمان (نظامی۵: ۸۶۲).۳. [قدیمی] دانا.
-
دستور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dastwar] dastur ۱. فرمان.۲. قاعده و قانون؛ آیین و روش.۳. اجازه؛ پروانه؛ رخصت: ◻︎ تن زجان و جان زتن مستور نیست / لیک کس را دید جان دستور نیست (مولوی: ۳۵).۴. (ادبی) علم بررسی ساختار زبان، نوع کلمات و جملهها، روابط، و ظرفیتهای آنها.۵. [...