کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به مس) mesi ۱. به رنگ مس؛ زرد مایل به قرمز.۲. تهیهشده از مس.
-
مسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mosi' بدکردار؛ گناهکار.
-
جستوجو در متن
-
مسین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به مس) mesin = مِسی
-
مسگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) mesgar کسی که ظرفهای مسی میسازد.
-
کماج دان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) komājdān نوعی دیگ مسی بزرگ که معمولاً در آن نان کماج میپزند.
-
سفیدگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹سپیدگر› sefidgar کسی که ظرفهای مسی را قلعاندود و سفید میکند؛ رویگر؛ سفیدکار.
-
باک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: bac] bāk مخزنی در اتومبیل که بنزین در آن ریخته میشود و از آنجا توسط یک لولۀ مسی به کاربراتور میرود.
-
جندک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jendak سکۀ مسی کوچک که تا دورۀ قاجاریه رایج بوده و کمتر از نیمشاهی ارزش داشت.
-
شیب پالا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] šibpālā ترشیپالا؛ ظرف مسی سوراخدار برای صاف کردن شربت، ترشی، و مانند آن.
-
کفشیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kafšir ۱. بوره؛ تنکار؛ ارزیز؛ قلعی.۲. ظرف مسی یا برنجی شکسته که لحیم شده باشد.
-
لوید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از یونانی؟] [قدیمی] lavid دیگ مسی بزرگ؛ پاتیل: ◻︎ دهانی فراخ و سیه چون لوید / کز او چشم بیننده گشتی سپید (نظامی۵: ۷۹۴).
-
سه تو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سهتوی› [قدیمی] setu ۱. (موسیقی) = سهتار۲. (صفت) ‹ستو› مسکوک مسی که روی آن آبطلا یا نقره داده باشند؛ پول قلب.
-
دوستکامی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) ‹دوزکومی› [قدیمی] dustkāmi ۱. بادهگساری و نشاط با دوستان.۲. (اسم) بادهای که با یار و دوست یا به یاد دوستان بنوشند؛ پیالۀ شراب که به کسی دهند تا به شادی و کامرانی فلان دوست بنوشد.۳. (اسم) ظرف بزرگ مسی پایهدار که در آن آب یا شربت میریز...
-
چرخی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به چرخ) čarxi ۱. گِرد؛ مانند چرخ.۲. (اسم، صفت نسبی) فروشندهای که کالاهایش بر روی چرخ دستی قرار دارد.۳. (اسم، صفت نسبی) [قدیمی] کسی که در سماع به دور خود میچرخد.۴. ویژگی چیزی که با چرخ تراش داده و صاف و صیقلی شده باشد، مانند ظرفهای...