کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستقیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مستقیم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mostaqim ۱. ویژگی خطی که دو نقطه را با کمترین فاصله به هم وصل میکند.۲. [مجاز] صحیح؛ درست.۳. (قید) راست؛ بدون خمیدگی.۴. (قید) بدون تغییر در مسیر.۵. (قید) [عامیانه، مجاز] بیواسطه.
-
واژههای مشابه
-
مستقیم القامه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مستقیمالقامَة] [قدیمی] mostaqimolqāme آنکه قدوقامت راست دارد؛ راستقامت.
-
جستوجو در متن
-
صراط المستقیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] serāto(a)lmostaqim = صراط 〈 صراط مستقیم
-
یک راست
فرهنگ فارسی عمید
(قید) yekrāst مستقیم و بدون تمایل به اینطرف و آنطرف.
-
صراط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] serāt راه؛ طریق.〈 صراط مستقیم: راه راست: ◻︎ ای که در دنیا نرفتی بر صراط مستقیم / در قیامت بر صراطت جای تشویش است و بیم (سعدی۲: ۵۱۸).
-
خط کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] xatkeš آلتی چوبی، فلزی، یا پلاستیکی برای رسم خط مستقیم و اندازهگیری.
-
دمدمی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) [عامیانه، مجاز] damdami کسی که هردم تغییر حالت یا تغییر عقیده بدهد و خوی مستقیم نداشته باشد.
-
معتدل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mo'tadel ۱. راست؛ مستقیم.۲. برابر.۳. میانه.۴. میانهرو.
-
چهاربر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (ریاضی) ča(ā)hārbar شکل هندسی که چهارخط مستقیم در چهارطرف آن باشد؛ مربع؛ مربعمستطیل؛ چهارضلعی.
-
راست روده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) rāstrude قسمت آخر رودۀ بزرگ که به مقعد ختم میشود؛ رودۀ راست؛ رودۀ مستقیم.
-
سطاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سطّارة] [قدیمی] sat[t]āre آلت چوبی یا فلزی که بهوسیلۀ آن خط مستقیم رسم میکنند؛ خطکش.
-
حنیف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: حُنَفاء] hanif ۱. راست؛ مستقیم.۲. ثابت و پایدار در دین.۳. کسی که متمسک به دین اسلام یا در ملت ابراهیم و موحد باشد.
-
پرگار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پرگاره، پرگر، پرگال، پرکار، فرجار، فرگار، پردال، بردال› (ریاضی) pargār وسیلهای دوشاخه که بر یک سر آن مداد یا نوک مداد قرار دارد و برای کشیدن دایره و اندازهگیری خطهای مستقیم استفاده میشود.