کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسافت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسافت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مسافة] masāfat فاصلۀ بین دو مکان.
-
جستوجو در متن
-
تاکسی متر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: taximètre] tāksimetr دستگاهی در تاکسیها برای تعیین مسافت و کرایه؛ مسافتسنج.
-
جوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: جَوب] [قدیمی] jo[w]b طی کردن مسافت.
-
مسافات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مسافَة] [قدیمی] masāfāt = مسافت
-
گشتی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) gašti پاسبان یا نگهبانی که باید در مسافت معینی گردش و نگهبانی کند.
-
فرسخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: فرسنگ، جمع: فراسخ] farsax واحد اندازهگیری مسافت، تقریباً برابر با ۶ کیلومتر.
-
کروه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] [قدیمی] koru(o)h ۱. واحد اندازهگیری مسافت، برابر با یکسوم فرسنگ؛ دو کیلومتر.۲. آشیانه و آرامگاه.
-
ماکیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) mākiyān خانوادهای از پرندگان، مانند مرغ خانگی و بوقلمون که بالهای کوچکی دارند و مسافت کمی را میتوانند پرواز کنند.
-
تله فتوگرافی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [فرانسوی: téléphotographie] telefotog[e]rāfi طریقۀ فرستادن عکس از مسافتهای دور بهوسیلۀ امواج رادیویی؛ امواج الکتریکی.
-
مرعش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] ma(o)r'aš نوعی کبوتر سفید با توانایی پرواز تا مسافتهای دور، که در قدیم از آن برای ارسال نامه استفاده میشد.
-
پیمودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: patmutan] ‹پیماییدن› peymudan ۱. پیمانه کردن.۲. درنوردیدن؛ طی مسافت کردن.۳. اندازه گرفتن؛ مساحت کردن.
-
تلفن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: téléphone] (برق) tel[e]fon ۱. دستگاهی که بهوسیلۀ آن از مسافت دور با هم صحبت میکنند.۲. [عامیانه، مجاز] شمارهتلفن.
-
سفر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: اَسفار] [قدیمی] safar ۱. رفتن از شهری به شهر دیگر؛ قطع مسافت.۲. (اسم) بقیۀ سفیدی روز پس از غروب آفتاب.
-
دو
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ دویدن) do[w] ۱. = دویدن۲. (ورزش) از رشتههای ورزشی دوومیدانی.۳. دونده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پردو، کمدو، نیکدو.〈 دو استقامت: (ورزش) دویدن به مسافت ۱۵۰۰ متر یا بیشتر که قدرت و استقامت لازم دارد.〈 دو امدادی: (ورزش) دویدن چند تن...