کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسابقات دوبهدو مختلط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ذواللسانین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: (= صاحب دو زبان)] ‹ذولسانین› [قدیمی] zollesāneyn ۱. آنکه دو زبان بداند.۲. کسی که دو زبان فارسی و عربی را خوب بداند و به هر دو زبان شعر بگوید و چیز بنویسد.
-
ثنوی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به ثنیٰ) [عربی: ثنویّ] sanavi[y] معتقد به دو اصل و مبدٲ خیر و شر؛ معتقد به دو خدا یا دو صانع برای عالم؛ دوگانهپرست؛ دوآلیست.
-
باز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بازه، یاز› [قدیمی] bāz ۱. واحد اندازهگیری طول برابر با اندازۀ سرانگشتان تا آرنج.۲. واحد اندازهگیری طول برابر با امتداد دو دست درحالیکه دستها بهصورت افقی از هم بازشده؛ ارش؛ ارج: ◻︎ شده به چشم من از شادی زیارت تو / دو سال همچو دو روز و دو م...
-
اصطکاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'estekāk ۱. به هم خوردن دو چیز.۲. مالش دو چیز به هم؛ به هم ساییدن.
-
باجناغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹باجناق› bājenāq دو مرد که دو خواهر را به زنی گرفته باشند هرکدام نسبت به دیگری باجناغ خوانده میشود؛ همزلف.
-
ثنویت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ثنویّة] sanaviy[y]at ۱. اعتقاد به دو اصل و مبدٲ خیر و شر؛ اعتقاد به دو خدا یا دو صانع برای عالم؛ دوگانهپرستی؛ دوآلیسم.۲. عقیدهای فلسفی که عالم را مرکب از دو اصل میداند.
-
بغاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] (جغرافیا) [قدیمی] boqāz شعبهای از دریا بین دو خشکی که دو دریا را به هم مربوط میسازد یا دو خشکی را از هم جدا میکند؛ تنگه؛ باب: بغاز داردانل.
-
کنگری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کنگر، کنگره› (موسیقی) [قدیمی] kengeri نوعی ساز متداول در هند به شکل چوبی دراز که دو تار بر آن کشیده شده و در دو طرف آن، دو کاسۀ کوچک دارد.
-
پالکی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pālaki دو صندق چوبی روباز که سابقاً به دو پهلوی اسب یا قاطر میبستند و دو تن مسافر در آن مینشستند؛ کجاوۀ بیسقف.
-
رابط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] rābet ۱. واسطه میان دو تن یا دو چیز؛ ربطدهنده؛ پیونددهنده.۲. آنچه دو یا چند کلمه یا جمله را به هم پیوند میدهد.۳. [قدیمی] راهب، زاهد، و حکیم ازدنیابریده.
-
رخان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] roxān دو رخ؛ دو برجستگی دو طرف صورت؛ گونهها: ◻︎ شب سیاه بدان زلفکان تو مانَد / سپیدروز به پاکی رخان تو مانَد (دقیقی: ۹۷).
-
ننو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ننی، نانو› nanu نوعی گهواره که از چرم یا پارچۀ ضخیم میدوزند و دو سر ریسمان آن را به دو درخت یا دو دیوار مقابل، بههم میبندند؛ بانوج؛ بانوچ.
-
دوشاخه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دوشاخ› došāxe هر آلتی که بر سر آن دو میله به شکل دو انگشت باشد.
-
دوفلزی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به دو فلز) [فارسی. عربی. فارسی] [قدیمی] dofelezzi پولی که از دو فلز طلا و نقره ضرب شده باشد.
-
تنگه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (جغرافیا) tange شعبهای از دریا بین دو خشکی که دو دریا را به هم مربوط میسازد؛ بغاز؛ باب.