کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسابقات تک به تک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tak ۱. دنباله.۲. [قدیمی] ته؛ پایین؛ قعر.
-
تک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tek تکه؛ لقمۀ طعام.
-
تک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tak ۱. تنها؛ یکه.۲. یگانه.۳. کم؛ اندک.〈 تکتک: (قید) یکییکی.
-
تک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] tok ۱. نوک؛ منقار.۲. تیزی سر چیزی، مثل نوک سوزن، خنجر، نیزه، و امثال آنها.
-
طاق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [معرب، مٲخوذ از فارسی: تک] tāq ۱. [مقابلِ جفت] فرد.۲. یکتا؛ بیمانند: ◻︎ صاحبهنری به مردمی طاق / شایستهترینِ جمله آفاق (نظامی۳: ۳۸۴).۳. [قدیمی] تک؛ تنها.
-
تکین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به تک) [قدیمی] takin فرودین؛ زیرین.
-
چاه بن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čāhbon بن چاه؛ ته چاه؛ تک چاه.
-
غرم تک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] qormtak آنکه مانند میش کوهی بدود.
-
غات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [؟] qāt در بازی نرد، گریخت.〈 غات شدن: (مصدر لازم) [عامیانه] در بازی نرد، گریختن و جفت شدن مهرۀ تک به مهرۀ دیگر، یعنی مهرۀ تک را که احتمال کشته شدن آن میرود به مهرۀ دیگر جفت کردن.
-
تک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) tak ۱. [مقابلِ پاتک] (نظامی) حمله.۲. = تگ〈 تکوپو: = تکاپو ◻︎ هزار گونه غم از هر سوییست دامنگیر / هنوز در تکوپوی غم دگر میگشت (سعدی۲: ۶۰۸).〈 تکوتاز: دو و تاخت؛ به هر سو تاختن و دویدن.〈 تکودو: = تکاپو
-
قعر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: قُعُور] qa'r ته؛ تک؛ گودی و ته چیزی.
-
تنها
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tanhā ۱. تک؛ یگانه؛ یکه.۲. کسی که همدم و همصحبت نداشته باشد.
-
تک رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) takro[w] ۱. آنکه تنها به راهی برود.۲. کسی که تنها از پی امری برود یا به کاری بپردازد.
-
تک سوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) taksavār کسی که در سواری و تاختوتاز نظیر و همتا نداشته باشد؛ یکسوار؛ یکهسوار.
-
تک لپه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) taklappe گیاهی که دانههای آن دارای یک لپه باشد، مانند گندم و ذرت؛ ذوفلقه.