کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مزاحم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مزاحم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mozāhem کسی یا چیزی که باعث زحمت دیگری میشود؛ رنجرساننده.
-
جستوجو در متن
-
کارافزا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kār[']afzā مایۀ دردسر و گرفتاری؛ مزاحم.
-
تصدیع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tasdi' باعث زحمت و دردسر شدن؛ مزاحم شدن؛ دردسر دادن.
-
تعارض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ta'āroz ۱. اختلاف داشتن.۲. [قدیمی] متعرض و مزاحم یکدیگر شدن.۳. [قدیمی] با هم مخالفت کردن.
-
انگولک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مصغرِ انگول] [عامیانه] 'angulak = 〈 انگولک کردن〈 انگولک کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه]۱. دستکاری کردن، با چیزی ور رفتن.۲. مزاحم کسی شدن؛ به کسی آزار رساندن.
-
خرمگس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) xarmagas نوعی مگس درشت با خرطومی کوتاه و برجسته که در جاهای مرطوب تخمگذاری میکند.〈 خرمگس معرکه: [عامیانه، مجاز] مزاحم: برخرمگس معرکه لعنت!
-
آویزان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āvizān ۱. آویخته؛ معلق.۲. (قید) در حال آویختگی.۳. طفیلی؛ مزاحم.۴. [عامیانه] غمگین.۵. در حال دعوا؛ گلاویز.
-
متعرض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: متَعرّض] mote(a)'arrez ۱. کسی که به دیگری اعتراض میکند؛ اعتراضکننده.۲. یادآوریکننده؛ متذکر.۳. کسی که موجب آزار دیگری است؛ مزاحم.۴. [قدیمی] کسی که بخواهد جایی را اشغال کند؛ حملهکننده.۵. [قدیمی] خواهان.