کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: مرداء] [قدیمی] marid ۱. خبیث و شریر.۲. سرکش.
-
مرید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] morid ۱. ارادتمند؛ دوستدار.۲. (صفت) خواهنده.۳. (تصوف) کسی که در آداب سلوک از پیری پیروی میکند.۴. [قدیمی] از نامها و صفات خداوند؛ ارادهکننده.
-
جستوجو در متن
-
مرده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مردَة] [قدیمی] marade ۱. [جمعِ مارِد] = مارِد۲. [جمعِ مرید] = مَرید
-
مریدانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] moridāne به روش مریدان؛ همچون مرید.
-
پیرمریدی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [فارسی. عربی. فارسی] [قدیمی] pirmoridi مانند ارادت مرید نسبت به پیر و مرشد.
-
پیرمریدانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [فارسی. عربی. فارسی] [قدیمی] pirmoridāne به طریق پیرمریدی؛ مانند ارادت مرید نسبت به پیر و مرشد.
-
پیش کسوت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] piškesvat ۱. (ورزش) کسی که در زورخانه و کارهای ورزشی بیش از دیگران سابقه دارد.۲. (تصوف) مقام کسی که مقامش بالاتر از مرید و فروتر از شیخ است.
-
صاحب تصرف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] sāhebtasarrof ۱. آنکه در امری حق تصرف دارد؛ مالک؛ متصرف.۲. (تصوف) مرشد و پیری که در احوال مرید تصرف کند و حالت تازهای به او دهد یا حالتی را از او سلب کند.
-
تلقین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] talqin ۱. باوراندن اندیشه و طرزفکری خاص به دیگری.۲. القای شهادتین به کسی که در حال جان دادن است.۳. (تصوف) آموختن ذکر به مرید تا آن را تکرار کند.۴. تعلیم؛ آموختن.
-
راهرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹رهرو، راهرونده› rāhro[w] ۱. راهی در داخل ساختمان که اتاقها و قسمتهای مختلف ساختمان را بههم وصل میکند؛ دالان؛ دهلیز؛ سرسرا؛ کوریدور.۲. آنکه به راهی میرود.۳. (اسم، صفت) (تصوف) [مجاز] سالک؛ مرید.۴. (اسم، صفت) [قدیمی] مسافر.۵. [قدیمی، مجاز...
-
رهرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹راهرو› rahro[w] ۱. آنکه به راهی میرود؛ رونده؛ راهرونده.۲. (تصوف) [مجاز] سالک؛ زاهد؛ مرید.۳. [قدیمی] مسافر.〈 رهرو ازل: (تصوف) [مجاز] سالک؛ طالب حق.〈 رهرو آخرت: [قدیمی، مجاز] کسی که از دنیا اعراض کرده و روی به آخرت دارد....
-
خرقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خرقَة] xerqe ۱. (تصوف) جبهای که از دست پیر میپوشیدهاند و گاهی از تکههای گوناگون دوخته میشد.۲. [قدیمی] نوعی پوستین بلند.۳. [قدیمی] تکهای از پارچه یا لباس.〈 خرقه از کسی داشتن: (تصوف) مرید و پیرو کسی بودن و خرقه از او گرفتن: ◻︎ ه...
-
یار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: âyārîh-âyār] yār ۱. محبوب؛ معشوق.۲. دوست؛ رفیق؛ همدم.۳. (ورزش) هریک از بازیکنان یک تیم.۴. (اسم، صفت) همکار.۵. (اسم، صفت) [مجاز] همراه.۶. (اسم، صفت) مددکار.۷. دارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): هوشیار.۸. یاریرساننده؛ کمککننده (در ترکیب با...