کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرکزي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
سانترال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فرانسوی: central] sāntrāl مرکزی؛ میانی؛ اصلی.
-
الکترون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: électron] (شیمی) 'elect[e(o)]ron هریک از ذراتی که در اطراف هستۀ مرکزی اتم با سرعت بسیار حرکت میکنند و دارای بار الکتریکی منفی هستند.
-
کافئین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: caféine] kāfe'in الکلوئیدی که در برگ چای و دانۀ قهوه وجود دارد و محرک سیستم عصبی مرکزی است.
-
عنبیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عنبیَّة] (زیستشناسی) 'enabiyye بافت رنگی در چشم مهرهداران که مردمک در قسمت مرکزی آن قرار دارد.
-
وزارتخانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] vezāratxāne ادارۀ عالی مرکزی که در پایتخت کشور تشکیل میشود و در رٲس آن شخصی به نام وزیر قرار دارد.
-
مغول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹مغل› moqol ۱. قومی زردپوست ساکن آسیای مرکزی.۲. هریک از افراد این قوم.
-
آدرنالین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: adrénaline] (زیستشناسی) 'ādrenālin هورمونی که از قسمت مرکزی غدۀ فوق کلیه (آدرنال) به درون خون ترشح میشود و باعث افزایش فشار خون، قند خون و ضربان قلب میگردد؛ اپینفرین.
-
اسپانیایی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به اسپانیا) 'espāniyāy(')i ۱. مربوط به اسپانیا.۲. از مردم اسپانیا: خوانندۀ اسپانیایی.۳. تهیهشده در اسپانیا.۴. (اسم) زبانی از خانوادۀ زبانهای هندواروپایی که در امریکای جنوبی، امریکای مرکزی، و اسپانیا رایج است.
-
غژغاو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غژگاو، کژگاو› (زیستشناسی) [قدیمی] qažqāv نوعی گاومیش بومی آسیای مرکزی با دم بلند و تنی پرمو که در گذشته از دم آن برای ساختن منگوله، پرچم، مگسپران، و چیزهای دیگر استفاده میکردند: ◻︎ پلنگهیئت و غژغاودم گوزنسرین / عقابطلعت و عنقاشکوه و طو...
-
هسته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی:astak] ‹استه› haste ۱. ‹خسته› (زیستشناسی) دانۀ میان میوه مانندِ دانۀ زردآلو، شفتالو، و امثال آنها.۲. (فیزیک) قسمت مرکزی اتم.۳. (زیستشناسی) جسم کرویشکلی که درون سیتوپلاسم قرار دارد و شامل دو قسمت است و در عمل تغذیه مخصوصاً ترکیب مواد ...
-
انسان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'ensān ۱. (زیستشناسی) جانداری از راستۀ پستانداران با ده انگشت کارساز، که روی دو پا راه میرود و به سبب داشتن مغز پیشرفته قادر به تکلم و تفکر است.۲. شخص؛ فرد.۳. (صفت) خوب و پایبند به اصول اخلاقی.۴. هفتادوششمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، ...
-
غده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غدَّة، جمع: غدود و غُدَد] qodde ۱. (پزشکی) تومور: غدۀ سرطانی.۲. (زیستشناسی) بافتی در بدن که مادهای ترشح میکند: غدۀ لوزالمعده، غدۀ تیروئید.۳. تکه گوشت سخت یا پیه به اندازۀ فندق یا بزرگتر که میان گوشت پیدا میشود؛ دژپیه.〈 غدۀ فوق...
-
ترک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] tork ۱. شعبۀ بزرگی از نژاد سفیدپوست بومی آسیای مرکزی که به زبان ترکی تکلم میکنند.۲. (اسم، صفت) هریک از افراد این نژاد.۳. (اسم، صفت) هریک از افراد با نژادهای دیگر که به زبان ترکی تکلم میکنند: ترک تبریز.۴. (اسم، صفت) از مردم کشور ترکیه....
-
نژاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) nežād ۱. اقوامی که از لحاظ اصلونسب و علامات ظاهری، از قبیل رنگ پوست بدن و قیافه و استخوانبندی و خصوصیات روحی و اخلاقی با هم مشابهت دارند.۲. اصل؛ نسب.۳. سرشت.〈 نژاد زرد: مجموع افرادی که پوست بدنشان زرد است و در آسیای شرقی و جنوب شرقی سکنی...
-
ستاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: stārak] ‹استاره، ستار› (نجوم) setāre هریک از نقطههای درخشان که شب در آسمان دیده میشود؛ اختر؛ کوکب؛ نجم.〈 ستارهٴ دریایی: (زیستشناسی) جانوری دریایی از تیرۀ خارپوستان با پنج بازو به شکل ستاره، دهانی که در بخش مرکزی جسم او قرار دارد...