کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مروت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مروت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مٲخوذ از عربی: مُروءَة] morovvat ۱. جوانمردی؛ مردمی؛ مردانگی.۲. نرمدلی.
-
جستوجو در متن
-
بی حمیت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bihamiy[y]at ۱. بیغیرت؛ بیتعصب.۲. بیمروت.
-
فراخ دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] farāxdel = فراخآستین: ◻︎ به جود تو که از او حرص تنگحوصله شد / فراخدل به مروت گشاده کف به عطا (مجیرالدین بیلقانی: ۱۸).
-
نادرویش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) nādarviš ۱. آنکه درویش نباشد.۲. کسی که درویش باشد اما خلاف اصول درویشی عمل کند.۳. آنکه با رفیقان و دوستان خود برخلاف مرّوت و انصاف رفتار کند.
-
مردمی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به مردم) mardomi ۱. مربوط به مردم.۲. (حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] از جنس بشر بودن.۳. (حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] مروّت؛ انسانیّت.۴. (حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] خوشرفتاری با مردم.
-
فرع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: فروع] far' ۱. [مقابلِ اصل] آنچه بخشی از چیز دیگر است.۲. [مقابلِ اصل] [قدیمی] شاخه؛ شاخ درخت.۳. [قدیمی] نتیجه؛ محصول: ◻︎ مروت زمین است و سرمایه زرع / بده کاصل خالی نماند ز فرع (سعدی۱: ۱۵۱).۴. [قدیمی] سود.