کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرصع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرصع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] morassa' ۱. چیزی که در آن جواهر نشانده باشند؛ جواهرنشان؛ گوهرنشان.۲. (ادبی) ویژگی شعری که دارای آرایۀ ترصیع باشد.
-
واژههای مشابه
-
مرصع خوانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [مجاز] morassa'xāni سخنان مرتب و آراسته گفتن.
-
جستوجو در متن
-
الماس نشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [مٲخوذ از یونانی. فارسی] 'almāsnešān آنچه الماس بر آن نشانده باشند؛ مرصع به الماس.
-
جواهرنشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] javāhernešān ویژگی چیزی که بر آن جواهر نشانده باشند؛ مرصّع.
-
نیم تاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. معرب] nimtāj تاج کوچک مرصع؛ جقه.
-
وشاح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَوْشِحَة] [قدیمی] vo(e)šāh حمایل؛ پارچۀ رنگین و مرصع که به شانه و پهلو حمایل میکردند.
-
دانه نشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) dānenešān آنچه بر آن دانههای جواهر نشانده باشند؛ دانهنشانده؛ مرصع؛ جواهرنشان.
-
دگنک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] daganak چماق زرین و مرصع که در قدیم مٲمورین تشریفات دربار به دست میگرفتند.
-
گرزن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گرزین› [قدیمی] garzan ۱. تاج مرصع که در قدیم روی تخت بالای سر پادشاهان میآویختهاند؛ تاج.۲. طرز قرار گرفتن گلها بر روی شاخهها، مانند گل گاوزبان.
-
زبرجدنگار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [عربی. فارسی] [قدیمی] ze(a)barjadnegār زبرجدنشان؛ هرچیزی که با نگینهای زبرجد زینت داده شده باشد؛ مرصع به زبرجد؛ آراسته به زبرجد: ◻︎ همان تخت و هم طوق و هم گوشوار / همان تاج زرین زبرجدنگار (فردوسی: ۲/۴).
-
ستام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹استام، اوستام› [قدیمی] setām ۱. دهنه؛ لگام؛ سر افسار.۲. آنچه از سازوبرگ اسب که با طلا و نقره و جواهر زینت داده باشند: ◻︎ هزار اسب مرصّع گوش تا دم / همه زرّینستام و آهنینسُم (نظامی۲: ۳۰۲).
-
ترصیع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tarsi' ۱. جواهر نشاندن بر چیزی؛ گوهرنشان ساختن؛ مرصع ساختن.۲. (ادبی) در بدیع، آوردن الفاظ و کلماتی در دو مصراع یا دو جمله که در وزن و سجع مطابق باشند، مانند فراش و نقاش، منوّر و مقرّر، گریان و خندان، جلال و کمال، و مانند این بیت...
-
چرخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čarx ۱. وسیلهای مدور با حرکت دورانی که دور محور خود میچرخد: چرخ درشکه، چرخ گاری، چرخ اتومبیل.۲. هر نوع وسیلۀ مکانیکی دستی یا موتوری دارای حرکت چرخشی: چرخ خیاطی، چرخ پنبهریسی، چرخ نخریسی.۳. هر نوع وسیلۀ کوچک چرخدار جهت حمل بار.۴. [عامیانه] ...