کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مردهزاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مرده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مردَة] [قدیمی] marade ۱. [جمعِ مارِد] = مارِد۲. [جمعِ مرید] = مَرید
-
مرده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) morde ۱. [مقابلِ زنده] انسان یا حیوان که بیجان شده باشد؛ درگذشته؛ بیجان.۲. (قید) [عامیانه، مجاز] بیحس و حرکت.۳. (صفت) [مجاز] نابودشده.۴. [قدیمی، مجاز] بسیارشیفته؛ عاشق.۵. (صفت) [قدیمی، مجاز] خاموششده.۶. (صفت) [قدیمی، مجاز] خشک؛ لمیزرع...
-
زاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مخففِ زاده] zād ۱. زادهشده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آدمیزاد، پاکزاد، پریزاد، خاکزاد، خانهزاد.۲. (اسم) [قدیمی] فرزند: ◻︎ بر شاه شد زادفرخ چو گَرد / سخنهای ایشان همه یاد کرد (فردوسی: ۸/۳۰۵).۳. (اسم) [قدیمی] سنوسال: ◻︎ همه کرامت از ایزد ...
-
زاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] zād طعام یا خوراک که در سفر با خود برمیدارند؛ توشه.〈 زاد راه: = زاد۲
-
زاد بر زاد
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] zādbarzād زادهبرزاده؛ پشتبرپشت؛ نسلبرنسل؛ پدربرپدر؛ اباعنجد: ◻︎ همه زادبرزاد خویش منند / که در هند برپای پیش منند (فردوسی: ۶/۵۶۵).
-
دل مرده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [مجاز] delmorde ۱. افسرده؛ دلتنگ.۲. ملول.۳. بیذوق.
-
مرده پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) mordeparast ۱. کسی که مرده را بپرستد.۲. [مجاز] کسی که به گذشتگان و افتخارات آنان توجه افراطی و بیجا نشان میدهد.
-
مرده خوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) mordexār ۱. [مجاز] = مردهخور۲. [قدیمی] مردارخوار.
-
مرده خور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عامیانه، مجاز] mordexor کسی که از طریق برگزاری مراسم کفنودفن و عزای اموات ارتزاق کند.
-
مرده دل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] mordedel دلمرده؛ افسرده؛ بیحال؛ ملول: ◻︎ طبیب راهنشین درد عشق نشناسد / برو بهدست کن ای مردهدل مسیحدمی (حافظ: ۹۴۰).
-
مرده ریگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹مردهری› [قدیمی] morderig ۱. مالی که از مرده باقی مانده باشد؛ میراث.۲. (صفت) [مجاز] بیهوده؛ بیارزش؛ ناچیز؛ فرومایه: ◻︎ مانْد چون پای مقعد اندر ریگ / آن سر مردهریگش اندر دیگ (سنائی: ۲۰۴)، ◻︎ قوم گفتندش که ای چون تلّ ریگ / پس چه میکردی، کهای...
-
مرده شو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: murtak-soy] mordešu = مردهشور
-
مرده شور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹مردهشوی، مردهشو› [عامیانه] mordešur کسی که مردگان را غسل میدهد؛ غسال.
-
موش مرده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] mušmorde ویژگی کسی که خود را مظلوم، بیآزار، و ناتوان جلوه دهد اما در باطن موذی و حیلهگر باشد.
-
صاحب مرده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] sāhebmorde ۱. [عامیانه، مجاز] هنگام عصبانیت یا ناراحتی شدید گفته میشود.۲. [قدیمی] چیزی که صاحب آن مرده باشد.