کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مردمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مردمی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به مردم) mardomi ۱. مربوط به مردم.۲. (حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] از جنس بشر بودن.۳. (حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] مروّت؛ انسانیّت.۴. (حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] خوشرفتاری با مردم.
-
جستوجو در متن
-
اطرافی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به اطراف) [عربی. فارسی] 'atrāfi مردمی که در پیرامون و دوروبر کسی باشند؛ نزدیکان و ملازمان کسی.
-
مروت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مٲخوذ از عربی: مُروءَة] morovvat ۱. جوانمردی؛ مردمی؛ مردانگی.۲. نرمدلی.
-
ناقله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: ناقلَة، مؤنثِ ناقل، جمع: نواقل] [قدیمی] nāqele ۱. =ناقل۲. مردمی که از جایی به جایی نقل مکان کنند.
-
بشریت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: بشریّة] bašariy[y]at ۱. انسان بودن.۲. انسانیت؛ مردمی.۳. (اسم) نوع انسان؛ تمام انسانها.
-
اتباع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ تَبَع و تابع] 'atbā' ۱. (سیاسی) مردمی که به لحاظ حقوقی در یک کشور زندگی میکنند. = تبعه۲. [قدیمی] = تابع
-
بسیارخواری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] besyārxāri پرخوری: ◻︎ مکن گر مردمی بسیارخواری / که سگ زاین میکشد بسیار، خواری (سعدی: ۱۱۱).
-
پس وپیش
فرهنگ فارسی عمید
(قید) pasopiš عقبوجلو.〈 پسوپیش کردن: (مصدر متعدی)۱. اشیایی را که در جایی گذاشتهشده جابهجا کردن و جای آنها را عوض کردن.۲. مردمی را که در جایی جمع شدهاند به عقبوجلو راندن.
-
روشناس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹رویشناس› [قدیمی، مجاز] rušenās معروف؛ مشهور؛ نامدار؛ سرشناس: ◻︎ ندانم کس از مردم روشناس / کزآن مردمی نیست بر وی سپاس (نظامی۵: ۷۶۷).
-
تهک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] tahak ۱. تهی؛ خالی؛ عاری.۲. برهنه؛ لخت: ◻︎ ای ز همه مردمی تهی و تهک / مردم نزدیک تو چرا پاید (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۵).
-
سبک سر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سبکسار› [مجاز] saboksar ۱. سبکمغز؛ سفیه؛ بیخرد: ◻︎ سر مردمی بردباری بود / سبکسر همیشه به خواری بود (فردوسی: ۷/۱۵).۲. خودرای.۳. فرومایه؛ پست.
-
طاق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [معرب، مٲخوذ از فارسی: تک] tāq ۱. [مقابلِ جفت] فرد.۲. یکتا؛ بیمانند: ◻︎ صاحبهنری به مردمی طاق / شایستهترینِ جمله آفاق (نظامی۳: ۳۸۴).۳. [قدیمی] تک؛ تنها.
-
برهنجیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] barhanjidan ۱. هنجیدن.۲. آهنگ کردن.۳. کشیدن؛ برآوردن: ◻︎ چنانکه مرغ هوا پّر و بال برهنجد / تو بر خلایق بر پرّ مردمی برهنج (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۴).
-
بوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بَوش، جمع: اوباش] [قدیمی] bo[w]š ۱. خودنمایی؛ کروفر: ◻︎ خسروا معذورشان میدار کز بوش و دروغ / خانههاشان بس که پر شد مردمی را جا نماند (امیرخسرو: مجمعالفرس: بوش).۲. جماعتی از مردم درهمآمیخته از هر صنف.